2410
2553

میخوام یه تیکه از سرنوشت و داستان زندگی سراسر غم انگیز مادرمو براتون بگم که یه اتفاق عجیبی این وسط برامون پیش اومد که خوندنش خالی از لطف نیست یه مقداریش رو از قبل تایپ کردم اگه مایل به خوندن هستین یکم صبوری کنید قسمت های تایپ شده رو به ترتیب براتون میذارم

🙏ذره ای اغراق و دروغ هیچ جای این اتفاقات نیست و علاقه ی خیلی شدید مادرم به برادرم هم میتونه بخاطر سختیایی که تو زندگی کشیده باشه هم بخاطر شباهت زیادی که برادرم به پدربزرگ مادریم داشت در هرصورت دعا میکنم هیچ بچه ای هیچ کجای دنیا از محبت پدرومادر محروم نباشه که به اجبار محبت کسی دیگه رو جایگزینش کنه وبازم ضربه بخوره مادرمبی نهایتتو زندگیش عذاب کشیده و الانم خیلی خیلی شکسته تر از سنشه😓😓😭

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥 

من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود و حتی توی تعطیلی های عید هم هستن. 

بیا اینم لینکش ایشالا مشکلت حل میشه 💕🌷

2720
2714

نمیدونم چقدر به فا+ل و دعا و کف بینی و این چیزا اعتقاد دارین اما این قضیه ای که امشب میخوام براتون بگم برای خودمون و تو خونه ی خودمون اتفاق افتاد وهیچ اغراقی توش نیست

 مادرم وقتی یکسالش بوده پدرش بیماری سختی میگیره و فوت میشه قبل فوت به خواهرش وصیت میکنه اگه زنم خواست مجدد ازدواج کنه دخترمو خودت ببری پیش خودت بزرگ کنی و بديش به یکی از پسرات اینجوری میشه که بعد فوت پدر بزرگ مادریم مادرمو عمه اش به فرزند خوندگی میاره پیش خودش و آخرشم عقدش میکنه واسه بابام بگذریم از اینکه مادرم با ده تا بچه دیگه تو یه خونه عمه اش بزرگ شده بود و کودکی خیلی سختی داشته مادرش هم که مجدد ازدواج میکنه ناپدری اجازه نمبداده که بیاد و مادرم و ببینه و طفلی از محبت مادر و پدر همزمان محروم میشه

هرچند عمه و شوهر عمه اش واقعا اونو مثل بچه خودشون می‌دونستن و محبت میکردن بهش ولی بچه ها گاهی اوقات نیش و کنایه میزدن و طفلی مامانم برای اینکه حس اضافه بودن آزارش نده و از شر کنایه های بچه‌های عمه اش کم بشه تمام کارای خونه ی عمه اش رو خودش انجام می‌داده روی این خلا هایی که تو اون دوران زندگی براش پیش میاد وابستگی خیلی خیلی زیادی به بچه‌هاش داشت و داره مخصوصا برادر بزرگترم که بی نهایت شبیه به پدرشه و اونو دور از جون مثل خدا می‌پرستید و ثانیه ای طاقت دوریش رو نداشت و برادرم هم متقابلاً همین حس رو نسبت به مادرم داشت

ای پرنده ی مهاجر سفرت سلامت اما به کجا میری عزیزم قفس تموم دنیا ...روی شاخه های دوری چه خوشی داره صبوری 😔وقتی خورشیدی نباشه تا همیشه سوت و کوری🥀🥀🥀واسه ما فرقی نداره هرجا باشیم شب نشینیم ....

حدود 14،15سال پیش تقریبا دوسه سال از عروسی برادرم گذشته بود که زن داداشم باردار شدو خدا بهشون یه پسر داد به جرات میتونم بگم اون بچه برای مامانم مثل جونش عزیز بود برادرم طبقه پایین خونمون زندگی میکردن و زن داداشم کارمند یه اداره دولتی بود تو یه شهر که حدود یک ساعتی با شهر محل زندگی مون فاصله داشت همه فامیل از سختیایی که مامانم دیده بود و شدت وابستگی مامانم و داداشم خبر داشتن جوری بود که مامانم شام و نهار شو میذاشت هروقت داداشم میومد میخورداگه ساعتها هم گرسنه بود براش مهم نبود برادرزاده ام سه ماهه بود که دیدیم اخلاق زن داداشم تغییر کرد بچه رو دیر به دیر میاورد پیش مادرم درصورتیکه قبلابچه تا شب و قبل خوابش پیش مادرم بود، ما میرفتیم بچه رو بیاریم یا ببینیم میگفت خوابش میاد یا گرسنه است یا هزار بهانه دیگه رفته رفته متوجه تغییر رفتار داداشمم شدیم

دیگه به هر بهانه ای دیرمیومد خونشون یا دیدن مادرم میومد غذا می‌آوردیم نمی‌خورد میگفت سیرم میرفتن چند روز چند روز خونه پدرخانومش میموند به بهانه ای که رفت و آمد برای خانومم سخته و بچه ام اذیت میشه و مادرخانومم بچه رو نگه میداره بچه بهش عادت کرده و فقط آخر هفته ها میومدن خونشون گاهی اوقات باز اخلاق خود داداشم برمیگشت به همون روال قبل و طبق همون وابستگی قبلی روزایی که بیکار بودمیومد ومشتری کمتر داشت برای غذا و استراحت میومد پیش مامانم

تا یکی دوماهی به این ترتیب گذشت رسید به جایی که شاید درماه دو روز هم خونشون میومدن و سختی رفت و آمد رو بهانه میکردن کار به این جا رسید که دیگه داداشم خونه مامانم نمیومد و برای شام و نهار هم میرفت خونه عموهام تو این مدت ذره ذره آب شدن مامانمو می‌دیدیم و علت این سردی رفتار داداشم و زنشو متوجه نمی‌شدیم چون واقعا بعد تولد پسرشون میدیدم که مامانم وابستگیش بیشتر از قبل شده بود و به داداشم گفته بود اصلا دیگه طاقت دوری خودتو پسرتو ندارم وقتی ازم دورید انگار نفس نمیکشم بخاطر همین دوست داشتن زیادی و بخاطر داداشم به خانومش هم بی نهایت احترام میذاشت و از جون براش مایه میذاشت مثل یه کلفت خونه هاشو مرتب می‌کرد وقتی دانشگاه بود و بچه نداشت شام و نهارشونو حاضر می‌کرد لباسای خودشو داداشمو می‌شست حالا این نیومدن و این سرد رفتارخیلی براش سخت بود

2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز