اینقد اعصابم خورده ک حد نداره
پسر عموم هس
20 و چند سالشه واقعا من ب رفتاراش شک کرده بودم مثلا ابجیم کفش میخرید اینم میرفت ست میخرید
هودی میگرفت میرفت ست هودیو میگرفت
ساعت و خلاصه همه چی....
از اونطرفم بگم ما سه تا خواهریم من بزرگم
ولی خواهر کوچیکه از ما دوتای دیگه از نظر قد و هیکل درشت تره
من قدم 164 اون بلندتره
بیرونم میریم 3 تایی انگار اون خواهر بزرگس
واقعا نمیدونم چه فکری کرده
امده بود پیش مامانم و کلی گریه و زاری ک زن عمو من فلانیو دوس دارم و توروو خدا و از این حرفا
مامانمم از خونه بیرونش کرد
قبلا ب مامانم گفته بودم زیاد فلانیو راه نده خونه من حس خوبی بهش ندارم ولی گوش نکردن
دیشبم ب بابام گفتم دیگه راش ندیدن
من فقط حرصم از این گرفته ک جلوی خود ابجیم بهش گفته
الاان تو روحیش حس میکنم تاثیر بد بزاره
نمیخام فکرش مشغول بشه بالاخره تو سن حساسیم هس مطمنم تو ذهنشی سری فکرو خیاله
خدا بگم چیکارش کنه ک بچه 12 ساله رو هوایی میکنه
شما بودین چیکار میکردین
باور کنید این خواهرم تا الان ک الانه دنبال عروسک باربیه
اونوقت جلوش در مورد عشق و عاشقی حرف زدن
شما بودین چیکار میکردین ک از ذهنش پاک شه