2726

چند روز پیش رمز گوشیش را از رو دستش دیدم رفتم پیامهاشو خوندم چطور باور کنم داره با یکی دیگه دردودل می‌کنه و قربون صدقش میره اس ام اس هاش یه رمز دیگه داشت نتونستم بخونمش فقط تو شبکه های مجازیش رفتم به روش نیاوردم چون میخام ببینم رابطش در چه حدی هست اما تا کی باید صبر کنم زندگی واسم شده جون کندن! همش لبخند میزنم در حالی که جگرم در حال آتیش گرفتنه رفتار عادی نشون میدم در حالی از درون مثل یه دیوانه زنجیری شدم قلبم داره میسوزه از این درد  چیه این خیانت که از بیخ تا بیخ سرم را بریدن راحت تره

یه چشمم اشکه یه چشمم  دریای خون

بعضی وقتا هم سعی می کنم به خودم مسلط باشم و ضعف نشون ندم اما یهو وسط جارو کردن یا غذا درست کردن یا خرد کردن سبزی یا جمع کردن لباسها. بی اراده زانو میزنم و زار زار گریه می کنم

وای ای وای ای وای

بهم بگید چیکار کنم

چطوری نجات پیدا کنم از این زخم کاری

هر چند می‌دونم مردی که مزه خیانت و رابطه با کسی رفت زیر دندونش دیگه دست بردار نیست

این یه راهیه که اگر قدم گذاشتی توش باید تا آخر بری

حالا می فهمم چرا گاهی که حرفمون بهم گیر می کنه و دعوامون میشه راحت میگه برو خونه بابات

چرا هیچوقت پیش قدم واسه آشتی نمیشه

چرا وقتی یه مسئله یا دلخوری پیش میاد هیچ تلاشی واسه حل کردنش نمیکنه

چون دلش گرمه

چون خیالش راحته

چون کسی هست که ارومش کنه

چون یه نفر هست که بهش بگه عزیزم بیا بغلم٫ خودم آرومت می کنم  زنت قدرت را نمیدونه این عین جملاتی بود که دختره بهش زده بود


وقتی میبوسدم؛ بغلم می کنه٫ کنارم می شینه همش حالم بده وقتی تیپ میزنه که بره سرکار عطر میزنه کفش هاشو واکس میزنه تمام این رفتارهاش مثله یه شیشه خراش میندازه رو قلبم همش فکر می کنم تا از خونه می‌ره بیرون شمارشو می گیره و حالشو می‌پرسه

وقتی ریش هاشو میزنه و تو آینه از خودش تعریف می کنه انگار داره رگ منو میزنه

وقتی یهویی زنگ میزنه و میگه شب بریم رستوران میخام بالا بیارم با خودم میگم حتما با اون بیرون بوده حالا خاسته یه لطفی هم به من و دختر بچم کنه تا تو خونه نپوسیم


وقتی مهربونی می‌کنه دیگه احساس خوشبختی نمی کنم فکر می کنم داره بهم ترحم میکنه حتما با خودش میگه اینم گناه داره تو خونم داره زحمت میکشه بزار هر از گاهی دست بکشم رو سرش


وقتی هم بخاطر یه موضوعی از دستش عصبانی میشم مجبورم خفه خون بگیرم چون می‌دونم بهم میریزه و به اون نزدیک تر میشه به زور لبخند میزنم و گذشت می کنم تمام لبخندهام و مهربونیام پر از خون دله


قبلنا شوخیاش فقط در حد یه شوخی بود واسم ولی الان وقتی مثلا به شوخی میگه من تو انتخاب همسر اشتباه کردم دیگه نمیتونم باهاش کل بندازم و بگم نه که من خیلی خوب انتخاب کردم!! و بعد کر کر بخندیم

الان دیگه وقتی شوخی میکنه

بغض گلومو فشاره میده و راه نفس هامو وحشیانه به قصد کشت می بنده


قبلنا اگر نیمه شب اتفاقی بیدار می‌شد حتما منو بیدار میکرد و می چسبید بهم و۰۰۰  الان گوشیشو برمیداره و می‌ره تو هال رو مبل دراز می‌کشه


دختره کافی شاپ داره امروز بارون نم نم می‌آمد خیلی دلم گرفته بود صبح بود اما آسمون پر از ابر و سیاه بود به مناسبت اینکه هر دفعه با دختره تو کافی شاپش قرار میذاشت بهش پیام دادم گفتم چقدر هوا قشنگه دلم هوای یه کیک و قهوه داغ تو یه کافه دنج کرده.  کی بریم؟

جواب نداد عصر ک اومد خونه گفت تو هم حوصله داریاااا


خیانت دردناک ترین حس دنیاست اگر میخواین از کسی انتقام بگیرین و تا حد مرگ آزارش بدین بهش خیانت کنید خیانت زن و پودر می‌کنه امیدوارم هیچ زنی تجربش نکنه


الان دیگه خیلی رفتارم تغییر کرده مهربون تر شدم نه اینکه توجه ش را به خودم جلب کنم نه, فکر می کنم دیگه چیزی واسه از دست دادن ندارم سر هیچ موضوعی باهاش بحث نمی کنم بخاطر خرید چیزی  پافشاری نمی کنم هر چی میگه میگم همینه که تو میگی دیگه نمیخام ثابت کنم من دارم درست میگم حتی اگه حق با من باشه چون دیگه منی وجود نداره

میگن بعد از غم فوت عزیز ؛بدترین غم برمیگرده ب خیانت :)

عمیقا دلم پر میزند برای زمانی که از مدرسه می امدم و از سرما به گرمای بخاری پناه میبردم؛ بوی عطر ناهاری که قابلمه داغش روی بخاری بمن چشمک میزد را هنوز میتوانم حس کنم! دلم برای تمام وقت هایی که مشق هایم را جلوی تلوزیون ۱۴ اینچ که عمو پورنگ و امیر محمد را نشان میداد مینوشتم تنگ شده! هنوز شعر هایی که باهم میخواندند را حفظم.. برای تمام کارتون های زمان کودکی برای خرس های مهربان برای پتی پستچی برای هایدی برای.. اگر میدانستم بزرگ شدن سراسر رنج است برای  زودتر تمام شدن دوران کودکی ام لحظه شماری نمیکردم؛ من دلم برای ظهر های تابستان که صدای لی لی بازی کردن و هفت سنگمان کل کوچه را پر میکرد تنگ شده؛ برای خانه مادربزرگ برای فرش های گلی  برای مهمانی های ساده و پر مهر فامیل و برای تمام صفای و لذت هایی که دیگر نیست...دلم برای قدیم تر ها تنگ شده و هراسم از این است که مبادا روزی دلم برای این روزهایم تنگ شود💔


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728

لطفا بروز نده واز نظر مالی خودتو تا میتونی تامین کن

همین

زمان موسی خشک‌سالی آمد. آهوان خدمت موسی رسیدند که ما از تشنگی تلف می‌شویم،لذا از خداوند متعال در خواست باران کن! موسی به درگاه الهی شتافت و داستان آهوان را نقل نمود!خداوند فرمود: موعد آن نرسیده،موسی هم برای آهوان جواب رد آورد!تا این‌که یکی از آهوان، داوطلب شد که برای صحبت و مناجات بالای کوه طور رود. آهو پیش از رفتن، به دوستان خود گفت: «اگر من جست و خیز کنان پایین آمدم بدانید که باران می آید وگرنه امیدی نیست!»آهو به بالای کوه رفت و حضرت حق به او هم جواب رد داد. اما در راهٔ برگشت، وقتی به چشمان منتظر دوستانش نگاه کرد، ناراحت شد! شروع به جست و خیز کرد و با خود گفت:«دوستانم را خوشحال می کنم و توکل می‌نمایم؛ تا پایین‌رفتن از کوه هنوز امید هست!»تا آهو به پائین کوه رسید، باران شروع به باریدن کرد!موسی علیه السلام معترض پروردگار شد،خداوند به او فرمود: «همان پاسخ تو را آهو نیز دریافت کرد با این تفاوت که، آهو دوباره با توکل حرکت کرد و این پاداش توکل او بود!»هیچ‌وقت نا امید نشو،لحظه‌ی آخر، شاید نتیجه عوض شود          «توکل‌ات به خدا»

چقدر غم داش همه حرفات... اتفاقا ازش بگیر چرا باید خرج اون خونه خراب کن کنه از گلوی زن و بچش بزنه... 

واقعا نمیدونم چ‌راه حلی بدم بهت...

عمیقا دلم پر میزند برای زمانی که از مدرسه می امدم و از سرما به گرمای بخاری پناه میبردم؛ بوی عطر ناهاری که قابلمه داغش روی بخاری بمن چشمک میزد را هنوز میتوانم حس کنم! دلم برای تمام وقت هایی که مشق هایم را جلوی تلوزیون ۱۴ اینچ که عمو پورنگ و امیر محمد را نشان میداد مینوشتم تنگ شده! هنوز شعر هایی که باهم میخواندند را حفظم.. برای تمام کارتون های زمان کودکی برای خرس های مهربان برای پتی پستچی برای هایدی برای.. اگر میدانستم بزرگ شدن سراسر رنج است برای  زودتر تمام شدن دوران کودکی ام لحظه شماری نمیکردم؛ من دلم برای ظهر های تابستان که صدای لی لی بازی کردن و هفت سنگمان کل کوچه را پر میکرد تنگ شده؛ برای خانه مادربزرگ برای فرش های گلی  برای مهمانی های ساده و پر مهر فامیل و برای تمام صفای و لذت هایی که دیگر نیست...دلم برای قدیم تر ها تنگ شده و هراسم از این است که مبادا روزی دلم برای این روزهایم تنگ شود💔

اسی زیر زبونش رفته رو ولش کن 

خیلی وقتا کنجکاوی و تجربست نمیخواد جدیش کنه یا تا تهش بره. 

زمان موسی خشک‌سالی آمد. آهوان خدمت موسی رسیدند که ما از تشنگی تلف می‌شویم،لذا از خداوند متعال در خواست باران کن! موسی به درگاه الهی شتافت و داستان آهوان را نقل نمود!خداوند فرمود: موعد آن نرسیده،موسی هم برای آهوان جواب رد آورد!تا این‌که یکی از آهوان، داوطلب شد که برای صحبت و مناجات بالای کوه طور رود. آهو پیش از رفتن، به دوستان خود گفت: «اگر من جست و خیز کنان پایین آمدم بدانید که باران می آید وگرنه امیدی نیست!»آهو به بالای کوه رفت و حضرت حق به او هم جواب رد داد. اما در راهٔ برگشت، وقتی به چشمان منتظر دوستانش نگاه کرد، ناراحت شد! شروع به جست و خیز کرد و با خود گفت:«دوستانم را خوشحال می کنم و توکل می‌نمایم؛ تا پایین‌رفتن از کوه هنوز امید هست!»تا آهو به پائین کوه رسید، باران شروع به باریدن کرد!موسی علیه السلام معترض پروردگار شد،خداوند به او فرمود: «همان پاسخ تو را آهو نیز دریافت کرد با این تفاوت که، آهو دوباره با توکل حرکت کرد و این پاداش توکل او بود!»هیچ‌وقت نا امید نشو،لحظه‌ی آخر، شاید نتیجه عوض شود          «توکل‌ات به خدا»

لعنت به خیانت

چرا انقدر این موضوع همه گیر شده آخه😢

امیدوارم به آرامش برسی و مشکلتون حل بشه

اگر میخواهید خوشبخت باشید، زندگی را به یک هدف گره بزنید نه به آدم ها و اطرافیان...
2706
ارسال نظر شما
2687