2726
عنوان

مادربزرگ من و داستان زندگی ناراحت کنندهش

| مشاهده متن کامل بحث + 2274 بازدید | 92 پست


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

بچه ها تموم شد مادربزرگم منو تو نوه هاش خیلی دوست داره منم راهم دوره اینروزها کارم شده اشک و اشک&nbs ...

خدا کمکش کنه 

منم دوتا پسر دارم، یه بچمو که اونم پسر بود ناخواسته از دست دادم 

الان هم راه دورم و داداشم بیشتر هوای پدر و مادرمو داره چون پولم داره و من ندارم 

بنظر من ربطی به حنسیت نداره 

اما ایشالا که منم نوه هام دختر شن بالاخره منم دختردار شم خخخخ 

مثل شما دوسم داشته باشند 

و اینم بگم تمام تلاشم اینه من با عروسام خوب باشم درکشون کنم چیزی که خودم ندیدم 🥴

حس خیلی خوبیه که تا می خوام یه کار بد انجام بدم یادم میفته که خدا داره منو می بینه، واسه همین تا الان چندتایی از اخلاقای خیلی بدمو کنار گذاشتم، این یعنی خدا تنهام نذاشته🥺🤲🤍
2728
الان کی پیششه؟؟بابات رفت وامد‌میکنع؟

بازم تنهاست 

مادرو پدرم برادرم خواهرام هرکدوم هر روز بهش سرمیزنن ولی شبا تنهاست  

بابام آره آخرین دفعه حالش بد شد بابام بغلش کرد و مادربزرگم زار زده بود تو بغلش مثل بچه ها 

 همه عمر برندارم سر از این خمار مستیکه هنوز من نبودم که تو در دلم نشستیتو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتددگران روند و آیند و تو همچنان که هستیچه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکنتو چو روی باز کردی دَرِ ماجرا ببستی
پس جور کن برو چند روز کنارش بده اب بده دستش مراقبش باش  الان کی مراقبشه

هیشکی فقط سر میزنن غذاهایی که هوس میکنه ومیپزن میبرن براش 

 همه عمر برندارم سر از این خمار مستیکه هنوز من نبودم که تو در دلم نشستیتو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتددگران روند و آیند و تو همچنان که هستیچه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکنتو چو روی باز کردی دَرِ ماجرا ببستی
حتما برید منم راهم ازش دور بود ولی اون مدت اونجا بودم  ولی بودنی وقتی ک دوروز قبل مرگش زیاد نم ...

دلم میخواد برم ولی برم اون مادربزرگ قوی با این مادربزرگ لاغرو ضعیف ببینم دق میکنم 

 همه عمر برندارم سر از این خمار مستیکه هنوز من نبودم که تو در دلم نشستیتو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتددگران روند و آیند و تو همچنان که هستیچه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکنتو چو روی باز کردی دَرِ ماجرا ببستی
اسی یه روز من داستان مادر بزرگم بنویسم  اینکه اصلل مصیبت نیست


نه اصل مصیبتش رو ننوشتم چون واقعا دستم به قلم نمیره این روزه و لی میدونی اون روز ها جنازه پسرش اومد روز هفت پسرش عروسش رفت فردای چهلم عروسی کرد اصلا مصیبته من خیلی چیزها رو ننوشتم چون از قبل تایپ نبود 

 همه عمر برندارم سر از این خمار مستیکه هنوز من نبودم که تو در دلم نشستیتو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتددگران روند و آیند و تو همچنان که هستیچه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکنتو چو روی باز کردی دَرِ ماجرا ببستی
دلم میخواد برم ولی برم اون مادربزرگ قوی با این مادربزرگ لاغرو ضعیف ببینم دق میکنم 

واس منم اواخر افتاده بود ولی باز برو پشیمون میشی سعی کن بری یه شب بمونی پیشش چشم انتظارت شاید باشه گناه داره ...

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز