2733
2739
عنوان

مادربزرگ من و داستان زندگی ناراحت کنندهش

| مشاهده متن کامل بحث + 2290 بازدید | 92 پست

اینم شد پسر سه تا پسر داشتم  ولی هیچکدوم پسر اولم نمیشد خیلی عزیزبود برام همه میگفتن بعدی رو دختر بیار تا اینکه پسراولم رفت دهات دیگه  با پدرش و گاو لگد انداخته بود یکم زخمی شد دوباره ترس افتاد به جونم به بابا بزرگت گفتم باید بریم  راه افتادیم اومدیم شهر 

 همه عمر برندارم سر از این خمار مستیکه هنوز من نبودم که تو در دلم نشستیتو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتددگران روند و آیند و تو همچنان که هستیچه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکنتو چو روی باز کردی دَرِ ماجرا ببستی

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

شد پسر بزرگم ۱۴ساله  پسرهای دیگه بزرگ شدن تو شهر جا افتادیم 

زد و سقط  کردم این دختر بود بازم خدا ازم گرفتش  دویاره ۱سال نریض شدم خونه نشین به حدی مریض شدم که همه گفتن این دیگه تا سال درنمیاد ومیمیره میگی بابابزرگت هم قطع امید کرد چون هیچکی بهم نبود برسه تا لباس زیرم رو پسر بزرگم میشت 

 همه عمر برندارم سر از این خمار مستیکه هنوز من نبودم که تو در دلم نشستیتو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتددگران روند و آیند و تو همچنان که هستیچه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکنتو چو روی باز کردی دَرِ ماجرا ببستی
2728

میگه کم کم باز کمک دوا درمون خوب شدم سر پا. بچه ها بزرگ شده بودن پسر بزرگم ۱۵سالش بود به فکرم افتاد زودتر زنش بدم  خیلی دوستش داشتم رفتیم شهردیگه مهمانی خونه برادرم که اونجا هم یه خانواده بودن ترک تو همسایگی برادرم  پسرشون سرباز بود تو شهر ما اونجا رفاقت شکل گرفت 

 همه عمر برندارم سر از این خمار مستیکه هنوز من نبودم که تو در دلم نشستیتو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتددگران روند و آیند و تو همچنان که هستیچه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکنتو چو روی باز کردی دَرِ ماجرا ببستی

بقیشو ک گزاشتی منو لایک کن بیام بخونم

من پناه ام🤍🌙.میشه واسم نفری یه حمد بخونین هدیه کنین به ام البنین؟🥺که به حاجت ۸سالم برسم😔 حاجتم ازجونم برام عزیزتره💔 خدایا میشه دستامو با دستای عشقم پر کنی؟؟🥺🍃                                                                                                             🪄من قلبم مریضه بام کل کل نکن💜

دختری داشتن ۱۰ساله  زیبا رو  رفت آمد شکل گرفت اونا میومدن خونه ما ما میرفتیم دخترشون خواستگاری کردیم وقبول کردن عروس ۱۱ساله داماد ۱۵ساله صیغه محرمیت خوانده شد و دوباره من مریض شدم  قرار شد ۱سال نامزد بمونن بخاطر مریضی زدم زیر قولم ۶ماهه عروسی گرفتم چون میترسیدم بمیرم نبینم عروسی چشم و چراغم رو 

چون سنشون کم بود عاقد عقد نکرد و صیغه موندن 



 همه عمر برندارم سر از این خمار مستیکه هنوز من نبودم که تو در دلم نشستیتو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتددگران روند و آیند و تو همچنان که هستیچه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکنتو چو روی باز کردی دَرِ ماجرا ببستی
2738

زد و عروسم حامله شد صیغه بودن هنوز دختر شد ناراحت بودم پسر میخواستم  ولی دقیقا یکسالگی دخترشون  عقد کردیمشون  پسردومی دختری میخواست دوستش نداشتم دختره رو چه معنی میداد دختره با پسر من حرف بزنه که پسردومی برداشت دختره و فرار کرد آورد خونه شما شد آش کشک خاله ت 

 همه عمر برندارم سر از این خمار مستیکه هنوز من نبودم که تو در دلم نشستیتو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتددگران روند و آیند و تو همچنان که هستیچه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکنتو چو روی باز کردی دَرِ ماجرا ببستی

اونم عروسی گرفتیم حامله شد شد دختر دیگه نمیکشیدم 

چرا برای من اینجوری پیش میومد 

عروس بزرگه صاحب سه دختر 

عروس کوچیکه صاحب دودختر و ۱پسر شد 

این پسر بزرگم رو از چشم پدرش انداخت 😔

 همه عمر برندارم سر از این خمار مستیکه هنوز من نبودم که تو در دلم نشستیتو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتددگران روند و آیند و تو همچنان که هستیچه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکنتو چو روی باز کردی دَرِ ماجرا ببستی

پسر کوچیکه هم دختری دیدم رفتم خواستگاری ازدواج کردن همان سر سال حجله گیر شد صاحب پسر ولی حالم خراب بود پسر کوچیکه تشنج داشت روز به روز حالم باز خراب بود ترس داشتم ترس از دست دادن 

 همه عمر برندارم سر از این خمار مستیکه هنوز من نبودم که تو در دلم نشستیتو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتددگران روند و آیند و تو همچنان که هستیچه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکنتو چو روی باز کردی دَرِ ماجرا ببستی

روز ها میگذشت پسر بزرگه صاحب چندین فرزند دختر 

پسردومی دودختر و دوپسر 

پسر سومی  دوپسر داشتن 

پسر بزرگم کلا دیگه با پدرش به مشکل خورد کلاهمه رابطش با ما بهم خورد .....

 همه عمر برندارم سر از این خمار مستیکه هنوز من نبودم که تو در دلم نشستیتو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتددگران روند و آیند و تو همچنان که هستیچه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکنتو چو روی باز کردی دَرِ ماجرا ببستی

زد و خبر اومد پسر بزرگم بیماره یه جراحی خطرناک در پیش داریم 

از اونجایی که پسر دومی دیگه عزیزتر بود کم و بیش رفتیم سرزدیم دیگه نرفتم پیشش جراحی کرد و سر پا شد رفتم مکه همه زیارتگاه ۱۴معصوم رو تموم کردم شدم حاجیه خانم 




 همه عمر برندارم سر از این خمار مستیکه هنوز من نبودم که تو در دلم نشستیتو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتددگران روند و آیند و تو همچنان که هستیچه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکنتو چو روی باز کردی دَرِ ماجرا ببستی

ولی کمبود دختر تو چشم بود بچه ها باهم کنارنمیومدم دیگه پیرشدم پسر کوچیکه طلاق گرفت اومد کنارم تو خونه من زندگی کرد   زد بابابزرگت فوت شد من و موندم تک و تنها ..... تنها کسی که باهام بود رفت همدمم رفت 

 همه عمر برندارم سر از این خمار مستیکه هنوز من نبودم که تو در دلم نشستیتو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتددگران روند و آیند و تو همچنان که هستیچه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکنتو چو روی باز کردی دَرِ ماجرا ببستی
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز