با مامانم رفتیم یک کافه ای توو یک پاساژی سمت زعفرانیه...نشسته بودیم تا اینکه چنتا پسر اومدن میز کناریمون.یکیشون معلوم بود پولدار خفنه.از ساعت دستش فهمیدم و حرفاشون.والاه کلن گوشم اون سمت بود چشام سمت غذا😂😂😂توو کار ساخت و ساز بودن و کلن بیزینس من بودن.چنباری چشامو بردم سمتشون دیدم نگام میکنه ولی من از بسسس خجالتیم سریع نگامو برمیداشتم
مشاور ب من گفته بود اگر میخوای با کسی اشنا شی بیشتر توو اجتماع باش و خوش برخورد باش و خیلیا با نگاه جذب میشن.
ولی من کلن اینجور مواقع خیلییی خجالتیم و فک میکنم نگاه کردن و چشم توو چشم شدن با ادما بی لول بازیه..
حالا خیلی از دوستای من همینجوری اشنا شدن ازدواجم کردن...🥲