من 15سالگی ازدواج کردم الان 17 سالمه . ازدواجم هم سنتی بوده .
اولا مونده به پدر و مادر . روستایی هستیم . تا دوستام ازدواج کردن و اونا هم با هم چت میکردن و مثلا عاشق هم شده بودن😐و من موندم . خلاصه اونا ازدواج کردن منم تا 15سالگی موندم . تا سر سفره مینشستم بابام شروع میکرد . تا کی میخوای اینجا بمونی خسته شدیم از دستت و... غذا کوفتم میشد
میرفتم خونه مامان بزرگام باز شروع میکردن .
آخرش یه خاستگار داشتم اونم پسرخالم بود . کارش هم خوبه ولی چون راهمون دور بود از بچگی ندیده بودمش . تعریف اخلاقشو خیلییییی شنیده بودم و میگفتن خیلی مهربونه . خلاصه من که از همه چیز خسته شده بودم . و اینکه تو خانواده ما دختر که بمونه بی خبر از دختر ، دختره رو شوهر میدن . عمه من اینطوری شده بود . چرا چون تا 17سالگی مونده بود و بی خبر ازش شوهرش دادن و منم نمیخواستم بی خبر باشه و میخواستم خودم تصمیم بگیرم .
خلاصه که از اونموقع 2سال میگذره ولی هرگز از انتخابم پشیمون نمیشم . خیلیی مهربونه از گل نازکتر نمیگه . باورتون میشه من اونو دعوا میکنم ولی اون اصلا دعوام نمیکنه😄