دیشب خواب بدی دیدم
توی خیابون بودم بعد رسید به یه قبرستون یه مرده ای رو میبردن چهره ی زن مرده رو دیدم انگار شناختم
بعد از یه راه باریکی با ترس میدویدم و فرار میکردیم
بعدش هم رسیدیم به یه جایی مثل دانشگاه که مطب پزشک هم داشت
و من همچنان با ترس میخواستم از اونجاهایی که گیر کرده بودم فرار کنم