تقریبا از بچگی میشه گف یجورایی خیلی هم بازی مو دوس داشتم و بهش وابسته شده بودم انگار و تاااا ۱۷ سالگی و اون پسرعموم بود
میشه گف عاشقش بودم با تمام وجودم
وقتی نگاش میکردم دلم آب میشد
دستام میلرزید یخ میکردم
اما اون هیچچچ توجهی ب من دیگه نمیکرد حتی رفته رفته کلا باهم دعوا داشتیم و لج بودیم
اما دلم باهاش بود هرکاری ک میکرد
ولی اون حتی یدفه هم نشون نداد ک اونم ب من حسی داره یان
تا اینکه شنیدم عاشق شده
از اون ب بعد تمام روزام و شبام بغض خفم میکرد نمیتونستم بخوابم ب خودم قول دادم هیچ وقت نبخشمش
و حالا جالب اینجاس عشق بچگیش عروسی کرد
ی بارم با ی دختری آشنا شد ولی کات کردن
حالا اون شده عاشق و دلبسته و وابسته ی من
اما اون روزام ک یادم میاد نمیتونم ب همین راحتی دلمو دوباره بدم دستش
اصلا نمیخوام بهش دوباره فکر کنم
چرا این همه سال جلو چشمش بودم ولی منو نمیدید
الانم ول کن نیست و منتظره بهش چند ماه دیگه جواب بدم
ولی من الان با ی کسی تو رابطه ام خیلی ام دوسش دارم و اصلا نمیخوام از دستش بدم
شما اگ جای من بودین چیکار میکردین🚶♀️🥲