2703
2553
عنوان

داستان واقعی کوتاه و درس عبرت

| مشاهده متن کامل بحث + 31578 بازدید | 285 پست

هر وقت برای دیدنمون میومد فقط دوست داشتم ساعتها نگاش کنم..تا اینکه روزی که قرار بود فرداش دوباره برگرده تهران برای ناهار او و پدر و مادر شوهرمو برای ناهار دعوت کردم‌‌..از عمد باهاش سرسنگین رفتار میکردم با اخم باهاش حرف میزدم..بعد از ناهار همه تو هال دراز کشیدن و خوابشون برد.. اونم دراز کشیده بود داشت با گوشیش بازی میکرد محل ندادم و از جلوش رد شدم که برم اتاق خوابم..خوب میدونستم که داره نگام میکنه..جلوی اتاق که رسیدم برگشتم و بازم با اخم نگاش کردم و داخل اتاق رفتم..

تقریبا مطمئن بودم دنبالم میاد رو تخت نشستم موهامو باز کردم‌.حدسم درست بود اومد تو اتاق و درو بست‌از جام بلند شدم..با خنده گفت چته امروز؟دو طرف صورتشو با دستم گرفتم و گفتم هیچ دوست ندارم که برگردی تهران..کلافه نگام کرد..ادامه دادم هیچ میدونی چقدر دل تنگت میشم چقدر برات گریه میکنم؟

آب دهنشو قورت داد...


ادامه 😁

سختی هایی که کشیدم باعث شد تا عزت نفس نداشتم بهم برگرده و قدر و ارزش خودم رو بیشتر بفهمم. سختی ها همیشه بد نیست گاهی آنقدر با یک ناراحتی خرد و ریز ریز میشی که انگار دوباره از تکه هات یک من جدید ساخته میشه اما این بار یک من قوی تر! محکم تر! 

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش

ایشالا مشکلت حل میشه 💕🌷

2456

دستم همونجوری روی گونه هاش بود..بهم گفت منم دل تنگت میشم ولی خوب مجبورم کارم اونجاست..با ناامیدی دستامو برداشتم و خواستم بهش پشت کنم که بازوهامو گرفت و بغلم کرد..

حالا اگر اسمشو گناه بذارید اسمشو خیانت بذارید اسمشو هرزگی بذارید..ولی من از ته ته قلبم دوستش داشتم عاشقش شده بودم ..و او هم بیشتر از من..بخاطر من قید کارشو زد..فرداش برگشت تهران با صاحبکارش تسویه کرد..وسایلشو بار زد و برگشت..

رابطه مون صمیمانه بود صمیمانه  تر شد..عاشقانه شد..همدیگه رو بغل میکردیم میبوسیدیم کنار هم دراز می کشیدیم ولی رابطه ی جنسی نداشتیم..

2714

خیلی اتفاقی پیاما رو تو گوشیش خوندم دیوانه شدم و شروع کردم به دیوانه بازی..به برادر شوهرم گفتم به خانواده ش گفتم قهر کردم..برادر شوهرم روزانه بالای بیست بار بهم زنگ میزد میگفت برگرد سر زندگیت..شوهرم ازم معذرت خواهی کرد..نمیدونم چرا با وجود اینکه خودم هم بهش خیانت  کردم ولی اینقدر برام سخت بود و اینقدر بهم برخورد..حال خودمو نمی فهمیدم به برادر شوهرم گفتم میخوام از شوهرم طلاق بگیرم و باتو ازدواج کنم..مقاومت میکرد بهش گفتم من ازش طلاق میگیرم با تو هم ازدواج نمیکنم دیگه هم به من زنگ نزن..ده دقیقه بعدش زنگ زدم دلم نیومد جوابشو بدم..گفت آخه اگه این کارو بکنیم مردم چی میگن.. حالا مردم هم هیچی ..خانواده هامون تا ابد تردمون میکنن..با دلخوری قطع کردم..


شوهرم و خانواده ش بارها دنبالم اومدن شوهرم بارها دست روی قرآن گذاشت گفت دیگه تکرار نمیکنه..با برادر شوهرم رابطه مو ادامه دادم ..هفته ای دو بار یواشکی به خونه ش میرفتم چند ساعت باهاش بودم..با ماشینش دنبالم میومد پشت می نشستم نزدیک خونه رو صندلی ها دراز میکشیدم که کسی منو نبینه..

از شو هرم متنفر بودم و به شدت هم عاشقانه برادرشو دوست داشتم..نمیدونم چرا ولی کار خودمو خیانت نمیدونستم ولی کار شوهرمو جنایت میدونستم..بالاخره با اصرار و قسم پیش شوهرم برگشتم..

در مواقع هم خوابی با شوهرم هیچ لذتی نمیبردم و یکسره تو فکر برادر شوهرم بودم..بارها شده بود موقع رابطه  وقتی یاد برادر شوهرم میفتادم شروع به گریه میکردم وقتی شوهرم می پرسید چی شده با بدجنسی میگفتم یاد رابطه ی تو با اون زنه افتادم😏😏

بچهها کسی هست یا الکی میزارم اعلام حضور کنید

هستیمممم

شبی شاید رها کردم جهان پر اضطرابم را...🕊💚یه پشت کنکوریه سرگردان با یه چسه امید🦭زاده ی خیال و توهم🍒✨مبتلا به اختلالی به نام فیلوفوبیا🌱💔برام دعا کن آرامش به زندگیم برگرده🥺💚تاپیک های سم،عکس، جهیزیه، دعواااا تگممممم کنید😅😅😅
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712
2687