به جای کوچک کردن دیگران خودت بزرگ شو!به جای ارزوی شکست برای افرادموفق خودت هم تلاش کن وموفق شو!وبه جای نشست وحسرت خوردن بلندشووبرای ارزوهایت بجنگ.فراموش نکن:کسی که توهین میکندخودش رو زیرسوال برده کسی که تحقیرمیکند خودش راخوارکرده!وکسی که می رنجاند دیریازود تاوان خواهدداد!نه خرافاتیم نه سطحی نگر !به چوب انتقام خدابدجوراعتقاددارم.
حالِ مَرا از شعرهایم بو نخواهی بُردمن پشتِ شعری که نخواهم گفت میمیرم🎼نامه ای به خودم: یادت نره دهنت سرویس شده تا خودتو جمع و جور کنی و بتونی باز ادامه بدی، نزار آدما خرابش کنن. ممکن است به دیگران مهربانی کنم، اما اغلب نمیتوانم کوچکترین دلیلی برای مهربانی کردن به آنها بیابم.مردم آنقدر موجودات درخشانی نیستند که ارزش داشته باشد آدم بخاطر آنها به دردسری بیافتد.
ده سال بود ازدواج کرده بودم سه سال اولش زندگی عادی گذشت..بعد از اون برادر شوهرم یه رفتارا و سیگنالهایی از خودش نشون میداد که حس میکردم منو دوست داره..همسن هستیم یه ازدواج نا موفق و یه نامزدی نا موفق داشت..به شدت سر من غیرت داشت و داره نمی گذاشت کسی بد نگام کنه بارها بخاطر من با برادرش که همسر منه قهر میکر بهش تشر میزد که زنتو اذیت نکن. سر قضیه ای بین من و برادرشوهر بزرگم اختلاف پیش اومد باور کنید بخاطر من سه سال خونه ی برادر بزرگش نرفت..یه شب یلدا من بهش گفتم برادر بزرگترتونه..من میبخشمش تو هم بیا بریم..تا آخر مهمونی کنار من نشسته بود و به همشون نشون داد به شدت حامی منه..همه جا مواظبم بود.به تمام معنا بهم اعتماد داشت..
پول ها و کارت بانکهاشو حساب کتابش همش پیش من بود..بارها شده بود حواسم نبود وقتی به خودم میومدم میدیدم داره با محبت نگام میکنه..یک سالی برای کار رفت تهران..مثل مرغ سرکنده بیقرار شدم..شب و روز براش گریه میکردم.روزی سه چهار بار بهم زنگ میزد هر بار نیم ساعت بیشتر باهام حرف میزد..حتی جلوی شوهرم و خانواده ش براش گریه میکردم..همه از صمیمیت ما باخبر بودن و فکر میکردن چون اونقدر بهش نزدیک بودم وابستگی باعث شده اینجوری براش بیقرار باشم..ولی خودم خوب میدونستم دلیلش عشق ممنوعه بود که کم کم تو دلم جاشو محکم کرده بود.