۱۴ سالم بود اون ۱۵ سالش پسر عمو دخترعمووییم رفته بودیم خونشون با داداش و آبجیم رفتیم با علی(عشقم) تو اتاق پاسور بازی کنیم همونجا بود که عاشقش شدم چون خیلی با هم حرف زدیم حتی داداش و آبجیم رفتن بیرون ما هنوز بازی میکردیم باهام شوخی میکرد گفت داداشت نترسید تورو با من تنها گداشت تو اتاق😆 من اونموقع نفهمیدم چی میگه دوزاریم کج بود گفتم نه مگه آدم خواری🤣 الان میفهمم کثافت چی میگفت انقدر زدیم تو سر و کلمه هم تا وقتی که ما رفتیم از خونشون از اون روز اومد تو مغز من تا اینکه یه سال بعدش مامانش به مامانم گفت دخترت واس ماس🤨😅