عقدم،خواهر نوزده سالش انقدرسرم دادکشیدهیچی بهش نگفت دعوامون شد پدرش به من گفت کودن،بیشعور،میزنم توگوشت وسیله هاتوجمع گمشو پسره رفت سرکارمادرش وسیله هامو ریخت زیرپام گفتش وسیله هاتم جمع کن برو دیگه نمیزارم پسرم بیاددنبالت پسرمه مال منه
اومدم خونمون زنگ زدبهم گفتم خانوادت گفت گوه خانوادمونخورگفتم خدافظ گذاشتمش بلاک لیست زنگ زده بودسه دفعه یه ماه گذشت نیومددیدنم دوماه گذشت اولین تولدم بعدعقدمون بود نیومد گفتم باشه سرش شایدشلوغه اولین سالگرد بله برونمون بود نیومد سه ماه گذشت منم بدون اینکه چیزی بگم رفتم نفقموگذاشتم اجرا خواهرش شیرینی خورده بود مدیونید فکرکنیدگوه خورده هابهش گفته بودوکیل بگیرم داداش (صاحبکارش اومدبهم گفت)اومدبه قاضی گفت این خانوم مشکل روحی روانی داره رفته خونه دوستم مونده(درصورتی که من ازرشت سواراتوبوس تهران شدم بیام خونه بابام این آقا نذاشت زنگ زدبه خانوادش اومدن اونجایکی دستموکشیدیکی هلم داد یکی سرم داد کشید این بیغیرتم راه میرفت میگفت گناه داره به نظر شما چرا مدام جبهه میگرفت برای خانوادش چرامنو ندیدمیگرفت؟