من یه عمو دارم که بیماری ژنتیکی داره(سندروم داون) خیلی هم دوسش دارم و هیچ وقت هم از بودنش خجالت نکشیدم که بخوام پنهان کنم از کسی همیشه با افتخار دستشو گرفتم و باهاش راه رفتم تو خیابون. یه خواستگار داشتم خیلی پیله بود ولی خب من فعلا درگیر درسمم خلاصه که بعد مدت ها پیگیری دیگه خبری ازشون نشد خب ماهم گفتیم خوبه دیگه راحت شدیم حالا بابام رفته از جایی شنیده که پدره اون پسره رفته یه جا گفته من میترسم نوه م مثه عموی این دختره بشه پسرمو بدبخت نمیکنم هزار تا عیب گذاشته که نمیدونم داییش اون شکلیه عموش اون شکلیه..همه خانواده عموی اون پسره سابقه بیماری روانی داشتن و توی بیمارستان مردن به خاطر این بیماری من هییچ وقت دلم نمیومد اسم اینو ایراد بزارم الانم که اینجا بازگو کردم فقط به خاطره اینه که بگم قرار به عیب گذاشتن بود ماهم میتونستم اینو بگیم...منکه نمیخواستم با این آقا ازدواج کنم ولی واقعن چقد بعضیا میتونن بیشعور باشن
ای بی خبر از حال بیمارم...رفتیُ خود را به که بسپارم؟باور نکردی حرف قلبم را... آرامجانم دوستت دارم....دوستت دارم💔 دردت ،به قلبُ روح و جانم زد...عشقت فقط زخم زبانم زد...جاااانم تو بودی ،زندگی بو برد...آخر تو را برد و به جااانمزد...تو رفتیُ شد روزگارم سیاااه،منم آنکه ماند ،منتظر چشم به راه،چه ماند از دلم؟ غیر ازاین اشک و آه
مادر شوهر من خیلی احمقع من داییم سندروم داون داشت رفته بود گفته بود ببرینش آزمایش بده که مشکل نداشته باشه این داییش مریضه در صورتی که خواهر خودش مشکل ذهنی داشت پارسال مرد بعد همش میگفت خواهر مجردم آخه حیوون کثافت ت خواهر تو مگه میتونس ازدواج کنه شوهرمن خودش انقد خنگه میگه خاله م مجرد بود آخه خاله ت مشکل داشت خنگ خدا با اون ننهدی کثافتت