3
من دیگه ندیدمش تا دو ساله پیش. یعنی 19 سالگی من و 25 سالگی اون.
من تازه کلاسای کنکورم برمیگشتم که یه روز نوید و ماهان اومدن خونمون.
اون روز بعد 4،5سال دیدمش.میتونستم با طمینان کامل بگم زیباییش 10 برابر شده بود و کاملا شبیه مردای پخته رفتار میکرد. بمیرم الهی براش انقد با حیا بود که مستقیم تو چشام نگا نمیکرد.
تا چند وقت بعدش که انقد فکر و ذهنم درگیرش شده بود به داداشم گفتم. منو داداشم خیلی باهم صمیمی ایم. از بچگی هر چی میشد یا تو دلم بود بهش میگفتم.اون موقع کراش مراش مد نبود بهش گفتم از ماهان خوشم میاد.خندش گرفته بود پون قبلش همینو ماهان گفت ولی نوید بهش گفت نه بابا نگار میخواد وکیل شه اصلا فکر ازدواج نیست.اون شب از ذوق تا صبحش خوابم نبرده بود. دلم میخواس جیغ بزنم از خوشحالی.
داداش منم انقد خنگ(شاید هم صمیمی)بود که فرداش رفت همه چیو گذاشت کف دست ماهان😂😭تمام تعریفایی که من از ماهان کردم همه و همه🙈