من هشت ماهه خونه بابامم. و تو راه جدا شدن از شوهرمم البته پشیمون از این کار ولی مجبور..... حالا خانوادم منو بیرون نمیزارن برم یا نمیزارن با دخترخالم و شوهرش مثلا جایی برم.... همش تو جنگ و دعوان باهام که شوهرت بیرون ببینه میره شکایت میکنه میگه زنم با فلانی بیرو بوده.... اصلا تو کتم نمیره ینی چی اخه مگه میشع...... حرصی ام. حرفم رو نمیفهمن
تو منو انتخاب کردی❤ انتخاب کردی که مامانت باشم ، خونه کوچیک و آرومم رو، دل تنها و مهربونم رو دیدی دلت خواست من همدمت باشم.پسر کوچولوی قشنگم💕 اگر نخونی و ندونی زود خام میشی سرتو بالا نگه دار نکنه رام شی دشمن جهل و جاهلم⚠️⛔️
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
چی بگم والا...... شوهرم اوایل خیلی التماس کرد که برگرد... ینی فقط زنگ زد.... داییش و خالشو فرستاد خونمون ولی بابام اینا راه ندادن. خودش اصلا نیومد خونه بابام.... هی زنگ زد به بابام و مامانم که اجازه بدین بیام حرف بزنم اخه اردبیلم. اون تهرانه. ولی بابام اینا اصلا جوابشو ندادن... منم عصبانی بودم اون ماه اول و گفتم نمیخوامش... ولی سردتر که شدم دیدم چه گوهی زدم و اونم دیگه دنبالم نیومد
سروتنهابودنم... سر اینکه همش سرکار بود و وقتی برا من نداشت... سر اینکه وابسته بود به خانوادش..... سر چیزای مسخره ای که قابل حل بود و راهش طلاق نبود ولی همه ی بهم ریخت و نمیدونم دیگه چیکار کنم
عزیزم میری شورای خل اختلاف به کارشناسش بگو که با شوهرت صحبت کنه و به پدرتم بگه اینطوری دخترشنا اونده نه مهر و نه نفقه و ... هیچی بهش تعلق نمیگیره، راضیشون من بگو برمیگردم یه فرصت دیگه بهش میدم
ما شیخ و واعظ، کمتر شناسیم/یا جام باده، یا قصه کوتاه...
عزیزم میری شورای خل اختلاف به کارشناسش بگو که با شوهرت صحبت کنه و به پدرتم بگه اینطوری دخترشنا اونده ...
ای بابا همه اینا گذشت... پرونده ها رفت دادگاه... تو شورا گفتن شرطاتو بزار منم شوهرم بال دراوری که میخوام برگردم ولی خانوادم یه شرطایی گذاشتن بدبخت نتونس.... گفتن حق طلاق بده نصف مهر بده خونه عوض کنه کار عوض کنه بعد برگرد... کاش هیچوقت گوش نمیدادم به خرفشون... کاش نمیترسیدم از بابام.... لعنت به من لعنت