موقع اثاث کشی رفت باهاش حرف زد گفت اگه تو نیای منم نمیرم پسره گفت بابامو دوسش داشتم چرا کشتیش گفت بابات زندگیمو نابود کرده بود دعوامون شد و اون یه اتفاق بود گفت هیشکی نباید جای بابام بیاد امیرعلی هم گفت من جای بابات نیستم من اومدم کنارتون باشم
بعدم واسش تولد گرفتن پسره هم خوب شد باهاش