یه رفیقی دارم که از بچگی با هم بودیم،درسته هعی دعوا اینا میکردیم و بشدت حسود بود ولی خب همو دوس داشتیم سال هفتم همکلاسی شدیم روزای خوبی بودن واقعا🥺
من خیلی باهاش بدرفتاری میکزدم به عنوانی پاچه میگرفتم قرار شد دهمم همکلاسی شیم و دوتایی بریم تجربی و تو یه کلاس و مدرسه...
من نیاوردم تجربی و رفتم انسانی ولی اون رقت تجربی و خب خودشو واسم گرفت و الکی قهر کرد و فلان .
البته اینم بگم عوض شده انگار دیگه مثل قبل نیست بام.
باهم قهر بودیم آشتی کردیم من رفنم دیدنش مجبور شدم برم خونه شون چون ما اسباب کشی کردیم از محله اونا خیلی وقت پیش بعد اومدن زنگ زدیم و فلان من نوشتم یدونه دلم گرفته نوشت بخواب خوب میشی.... یعنی مهم نبود براش.
منم الان خودمو میکشم برم تجربی البته من علاقه دارما چلی خب جای خالی دوسنم میاد ...
من کسیو ندارم جز اون،جایگزین نمیشه🥺
به روم نمیارم دلتنگشم و فلان غرورم و اجازه نمیده که بهش پیام اینا بدم چون خب من برای اشتی پیشقدم شدم دیگه ...