سلام عزیزم اگه یادت باشه دیشب در مورد فیلمی که قسمت اخر بود حرف زدم من فکر کردم حبیب قراره بچه هارو بگیره و بره خارج ولی امروز دیدم هم چک هارو به سیمین داد هم رفت دیدنش تو بیمارستان بعدشم که دوست احمد دستگیرش کرد بعد اون سکانس فرودگاه که نشون داد دختره از خارج اومد حبیبم اومد دنبالش من فکر کردم حبیب میره دختره میاد بعد سهیلا با یه پسره کار میکرد که احمد بهش گفت من چیز خوبی ازش ندیدم و پسره رفته زندان سهیلام گفت نمیدونستم و وقتی برگشت و رفت سرکار به پسره گفت تو هم لنگه ی حبیبی یعنی سهیلا از پسره هیچی نمیدونست و پسره گفت به خاطر چک برگشتی رفتم زندان ولی سهیلا باور نکرد
سهیلا میخواست با سعید که پسر عمه اش بود ازدواج کنه ولی دید پاش قطع شده بیخیال شد