یک چند روزه مریضه؛ امروز من حالم خوب نبود و بحث افتاد
و اون یسری حرفای بد با صدای بلند زد که گ...ه زدی تو اعصابم و فلان و نمیفهمی مریضم...
ما اصلا اینجوری با هم حرف نمیزنیم، من تا حالا همچین حرفی ازش نشنیده بودم تو ۴ سال، از اون موقع باهاش حرف نمیزنم ولی چون مریضه و حالش بده نمیتونم هم کلا ولش کنم برم.
بعدش اومد گفت عاشقتم و اینا ولی دلم میخاد بفهمه که حق نداره اینجوری با من حرف بزنه بعد بگه عاشقتم... فکر کنه حل میشه
دیگه احساس میکنم حسی ندارم بهش