عقدیم
شهرستان زندگی میکنیم همسرمم شهرستان بود کارش خانوادش همه اونجا بودن
نمیدونستم قراره روزی بره شهر چون تو شهر خودمون بود اصلا به دوری از خانوادم فکر نکرده بودم
الان اومده شهر خونه گرفته و کار میکنه و قراره انشاءالله شهر زندگی کنیم
منم هرچندوقت ی بار میام پیشش میمونم سری قبل مامان بابام اومدن ی شب موندن بعدازظهرش رفتن تا شبش گریه کردم تنها تو خونه 😔
این سری هم اومدن امروز صبح رفتن اما تنها تو خونه نموندم اومدم پیش خالم ک از شهرستان اومده
شوهرمم گاهی اذیتم میکنه میترسم نتونم طاقت بیارم صبح کلی صداش کردم بیدار ش اخه مامان بابام میخواستن برن اخرش ی مشت زد ب سرش و با عصبانیت پتو رو انداخت اونور بیدار شد😔