کسایی که منو میشناسن جریان زندگیمم میدونن
من ۴ساله تو ی اتاق ۴٠متری زندگی میکنم تو خونه مادرشوهرم و همه کاراش گردن منه و همیییشه کلی حرف بارم کردن
پریروز پدرشوهرم با شوهرم دعوا کردن شوهرم رف و باباش اومد بمن گف سگ میبستم حیاطم از شما دوتا بهتر بود
و هررروز میگه شیطونه میگه بندازمشون بیرون دلم خنک شه
و اینکه ما داریم خونه میسازیم ن کمکی کردن تا حالا ن ی مبارکت باشه خشک خالی گفتن و همش نفرین کردن حالا من تا یماه اینده میرم خونم و تصمیم گرفتم وقتی رفتم خونم راشون ندم و قطع رابطه کنم