با مامانم ساعت حدود ده نیم شب رفتیم ارامستان
اولش یه ارامش خیییللللی زیادی داشت
البتع اینم بگم قبرستان شهر ما خیلی از شهر فاصله داره از شهر که بزنی بیرون حدود ۲۰ دقیقه
اولش یه ارامش خیلی زیادی بود ولی نمیدونم چرا یه ترس بدی افتاد به جونم
خب
توهم زدی
خرافات رو کنار بذار، درست میشه
ترسناکههه
انرژی منفی نده هیچی نیست الکی نترس
جون من عاشق تاپیک های ترسناکممممم
خب چرا این موقع شب میری قشنگم؟
روز به این خوبیو روشنی و شلوغیو ارومی🙁
از مرده که ضرری نمیرسه ولی ولگردا و معتادا توی قبرستون زیادن نمیگی شاید یکیشون تو فضا بود شمارو کوبیده تصور کرد؟
بعد پشت سرما نگاه میکردم همجا تاریک بود
یهو لامپ غسال خونه روشن شد یه لامپ زرد زرد یه سنگ دستم بود انداختم به نامزدم گفتم من ترسیدم خدافظ
بعد دوتا پا داشتم دوتا پاهم قرض کردم هی مامانم گفت چی شد چی شد گفتم هیچی نگو
در رفتیم
تو شب ، نهی شده قبرستون رفتن
مگه روزو ازتون گرفتن عزیزم ؟
ده و نیم شب اخه ؟!
بعدم یه چیز سیاه تکون میخورد مثل یه خانمی که چادر مشکی پوشیده هی خودشو تکون بده بعد رفتم دیدم یه پرچم مشکی بود با سر یه قبر
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
