با پدر شوهرم یکسره جنگ و دعواشوهرم بعضی وقتا حرفای مادرشو باور میکنهمثلا دفعه پیش خونشون بودیم و قرار بود شب بخوابیم با یه حالت بد و داد اومد گفت داری میری....دوباره قاطی کرده بودهی باهام حرف میزد
من همه تنم ممیلرزید از ناراحتی
شب به شوهرم گفتم خواهش میکنم بریم خونمون ....
گفت نه قضیه رو براش تعریف کردم...خباصه از مادرش پررسید و مادرش گفت نه عزیزم من سوال کردم و...
در صورتی که خداشاهده باز داشت منو اذیت میکردشوهرمم ببخشید رید بهم که مامانم چیزی نگفته