بچه بودم همه خواب بودن همزاد مامانم وایساده بود توی در هی میخندید منم داشتم سکته میکردم اونم هی نمیرفت، ولکن نبود
تا چند وقت پیش هم یکی بچه مو اذیت میکرد، به چشم خودم دیدمش
حتی ی کاری کردم که جن از توی خونه مون بره، شب خواب دیدم گرفتمش و میزدمش از روز بعد خبری ازش نبود