چند روز پیش داشتم کانالهای تلویزیون رو میگشتم مجریه 1 برنامه گفت بهم دیگه محبت کنید تا فرصت دارید
یاد چند نفر افتادم که مدتی ازشون غافل بودم
رفتم سر تلفن و بهشون زنگیدم یکیشون از دوستای دانشگاهم بود گفت فکر کردم دوست نداری با ما بگردی منم بهت زنگ نزدم تا خودت یادمون کنی (اونم مثل من 1بچه داره)
یکی دیگه گفت منم حسابی مشغولم ببخش و ازین حرفا
خلاصه نفر آخر نفیس بود که دوستیمون از 3 سالگی شروع شده بود ولی بعداز ازدواج من و سرکار رفتن اون از هم دور شدیم
موبایلش در دسترس نبود با وایبر براش پیغام گذاشتم نیستی آبجیه بی وفا
.
.
.
حالا امروز از تشییع جنازش میام
اونشب که براش پیغام دادم بیمارستان بوده
عصر تب شدید میگیره میبرنش بیمارستان شب تشنج میکنه صبح که خالم میره پیشش میگن دخترت مننژیت شده بوده و تموم کرده
بهمین راحتی با همین سرعت 1 دختر 28 ساله رفت و همرو شوکه کرد
لطفا براش فاتحه بخونین اولین شب تنهاییشه
نفیسه از تنهایی و تاریکی خیلی میترسید