#واقعی
در طول جنگ جهانی، یک سرباز هر هفته به مادرش نامه مینوشت تا او را از وضعیت خود با خبر کند تا اینکه یک هفته نامهای دریافت نکرد و بلافاصله شروع به نگرانی کرد...چند هفته گذشت و هنوز از پسر او خبری نبود تا اینکه یک روز نامهای از ارتش دریافت کرد که میگفت پسرش اسیر شده و در اردوگاه اسیران جنگی نگهداری میشود و آنها به او اطمینان دادند که حال او خوب است و با زندانیان آمریکایی بدرفتاری نمیشود
چند هفته بعد زن بالاخره نامه دیگری از پسرش دریافت کرد که در آن نوشته شده بود: "مامان عزیز، سعی کن نگران من نباشی، آنها با ما خوب رفتار می کنند و من به محض پایان جنگ آزاد خواهم شد.فقط لطفا این تمبر روی نامه رو به تدی کوچولو بده اون عاشق عکسای تمبره... دوستت دارم، جو"
زن از شنیدن این خبر بسیار خوشحال شد، اما مادرش هر چقد فکر کرد نتواست کسی به اسم تدی کوچولو را به یاد بیاورد...
او تصمیم گرفت تمبر را از پاکت جدا کند ...و آن را جدا نگه دارد اما به محض اینکه این کار را انجام داد، متوجه شد یک نوشته کوچکی پشت تمبر نوشته شده است به زور آن را خواند و متوجه شد که نوشته شده... "آنها پاهایم را بریده اند".