وای من یبار هفتم بودم خیلی سینه نداشتم بعضی موقع ها سوتین نمی‌بستم آقا بابام اومد دنبالم دم مدرسه که برات وقت دکتر قلب گرفتم و اینا مستقیم رفتیم دکتر دکتره هم مرد بود گفت لباستو بزن بالا کامل جلو بابام و دکتره لخت بودم 😐 داشتم آب میشدم رسما
تازه عروسی کرده بودیم شوهرم خواست بره از سوپرمارکت خرید کنه بیاد منم کلی نفخ کرده بودم هی خدا خدا میکردم بره خالی کنم شوهرم درو بست منم رفتم راهش انداختم زود درو بستم دیگه منتظرنشدم سوار اسانسور بشه یه صدایی از راه پله اومد گفتم حتما صدای اسانسوره فک کردم شوهرم رفت وای یه گوز به بلندای دومتر عرض یک و پنجاه همونجا پشت در دادم بعد جالبه صدای زور دادنممم دراومد بعد راهمو گرفتم که برم دیدم تازه اسانسور اومدشوهرم سوار اسانسور شد صدای اسانسور که اعلام میکنه طبقه ۴ رو شنیدم دوس داشتم وقتی برگشت من دیگه نباشم 🤣🤣🤣🤣🤣🤣
پسر خالم با همه دست میداد فکر کردم با منه دستمو بردم جلو لعنت بهم😐😂
یاد خودم افتادم وای پدرمادرم اصلا سلیقه نداشتن برامون همیشه لباس گل و گشاد میخریدن یعنی جوری که چندسال میپوشیدیم من لاغر بودم همیشه با لباسای گشاد خیلی مضحک بنظر میزسیدم یادمه فقط یع بار یه بلوز شلوارکشی کاملا اندازه خریده بودیم بقیه همش گشاد وای تومدرسه همیشه میگفتن چقدر مانتوهات گشادن پنج سایزبزرگتر میخریدن . بعدیادمه یه سال دیگه فرق خوب و بد رو میدونستم پدرم نمیذاشت مانتوی تنگ بگیرم یه مانتو خیلی خیلی گشاد گرفت همه مسخره میکردن 🤣 من وخواهرمم ۱۵ ماه باهم اختلاف داریم
