اولا:
من از ۲سالگی پسرم رو با کانسپت اسراف و صرفه جویی آشنا کردم
ثانیا:
وقتی نیاز منطقی ای داره، بدون گریه و پا کوبیدن برطرف میکنم ولی از همون ۲سالگی عادتش دادم که همون خواسته منطقی هم اگه با گریه مطرح بشه جوابی نمیگیره، میگم بیا خوش اخلاق و مهربون بگو تا گوش بدم ب حرفت. و این آموزش، کلی زمان برد، تا این که بفهمه باید با حرف و دلیل بگه چرا فلان چیزو میخاد و منو قانع کنه.
ثالثا:
وقتی دو سال و نیمش بود یه بار بهونه یه اسباب بازی و گرفت که مشابهش رو داشت، و من براش یه عالمه داستان گفتم درباره این که اون ماشینی که الان داری دلش میشکنه و میگه یاسین مگه منو دوس نداشت؟ پس چرا منو نمیخاد و میخاد یدونه ماشین دیگه بخره؟ مگه من زشتم؟.... تا احساس ترحم رو توش زنده کنم و از این طریق، بیشتر مراقب اسباب بازی هاش باشه و تنوع طلب نباشه
رابعا:
من از اول زندگی پسرم، همیشه بنام این بود که مصرف گرا و رفاه زده بار نیاد، یدونه لیوان داشت، اگه گم میکرد نمیگفتم بیا یه لیوان دیگه بهت میدم، چون اون لیوان اون بود و باید مسئولیتشو قبول میکرد، کمکش میکردم با هم پیداش کنیم، تا ارزش اشیا رو درک کنه و بفهمه که همیشه منابع محدودند.
خامسا:
هیچوقت به پسرم نگفتم این گرونه نمیخرم اون اروزنه میخرم، یه بار داشت بادوم میخورد، و یکمی شو میریخت، پدرش گفت بابایی بادوم گرونه مراقب باش نریزه، کشیدمش کنار، گفتم این حرف تو یعنی به بچه یاد میدی اکه ارزون بود میشه اسرافش کرد و این تعلیم غلطیه، به جاش براش جا انداختیم که همه چی ارزشمنده حتا یه قطره آب یا یه دونه برنج، اون موقع وقتی میگه فلان اسباب بازی رو بخر اگه هزار تومن هم باشه نمیخرم و میگم مامان نیازی نداری، و درک میکنه.
اون موقه وقتی بهش میگفتم الان نیازی به این ماشین نداری یکی تو خونه داری، این براش حرف جدیدی نبود ، بارها تمرینش کرده بود، هزاران مقدمه پس ذهنش براش داشت.
نتیجه تمام این زحمت ها و داستان هایی که گفتم و مراقب تک تک افعال و کلماتم بودم این شده که اون روز عموش بهش گفت برا تولدت یه اسب اسباب بازی خریدم، پسرم میگفت نههههه عمو اسب دارم نخر نیاز ندارم یدونه دارم😅
یا میاد بغل دست من میگه مامان آب رو ببند اسراف میشه خدا ناراحت میشه. یا میگه صد آفرین مامانه خوب، که چراغ رو خاموش کردی، خدا خوشحاله از دستت😅🥰😍