اولش بگم ببخشید یکم طولانیه ولی دقیق توضیح میدم تا درست راهنماییم کنید
من یه جاری دارم معلمه همسایه هم هستیم سنشم یکگ از شوهرش بزرگتره اونم یک دختر پسر داره منم دوتا دختر یه پسر که بچهامون حدودا همسنن دختر بزرگم با دختر اون و پسرمم با پسرش بعد سر موضوعی شوهرای ما با هم دعوا کردن خونه پدرشون بعد این جاریمم رفته وسط بحث اینا داشته از شوهرش دفاع میکرده منم خونمون بودم بعد شوهر من برگشته به این گفته به تو چه پاشو گمشو برو خونت ما مولا نخواستیم خودمون داریم صحبت میکنیم تو چی میگی این وسط برو مولاا خونه پدرت باش بعد من چون نبودم تو بحث دیگه به روی خودم نمیاوردم بخاطر بزرگتر بودنش همیشه بیرون میدیدمش باهاش سلام علیک میکردم بعد یه مدت این خودش یجور برخورد کرد که من دیگه باهاش حرف نزنم منو میدید برمیگشت اون ور حالا دختر این با یه همسایه دیگمون خیلی با سیاستن بچستا ولی خیلی زرنگه بچها غروب در میان بیرون برا بازی این دختر رفته به همه گفته با این زهرا بازی نکنید این شپشو هست حالا من یه مدته میبینم هر کس میاد طرف دختر من اینا صداش میکنن دیگه هیچ کس با دخترم بازی نمیکنه میره بیرون با ناراحتی میاد خونه دیروز رفتم به اون همسایمون گفتم بیا ببین این تو سرش شپش داره چرا به بچت چیزی نمیگی خودش بازی نکنه چرا به همه این طوری میگه اونم گفت ول کن بابا بچن دیگه ولی من نمیتونم دلم کباب میشه برا بچم
من اصلا دوست ندارم بچه بره بیرون بازی کنها ولی بازی میکنن صداشون میاد دخترم دیگه خونه نمیمونه همش بهونه میاره