مستاجرمون تازه عروسه، مادرش ۳۹ سالش بود سرطان داشت، چند تا شلنگ گذاشته بودن تو دلش که خون رو بکشه داخل کیسه ای که مدام باید دستش باشه ،جهیزیه که چیدن مادرشو با هزار بدبختی تا طبقه سوم آوردن که خونه ی دخترشو ببینه، مادرش به حدی خوشگل و جوون بود که آدم دلش ضعف میرفت براش، همش به مامانم میگفت منو دکترا جواب کردن، من مردم نزاری دخترم زیاد گریه کنه، براش مادری کن عین دختر خودت. چند ماه پیش فوت کرد و باباش هم بعد ۴ ماه رفت زن گرفت، دلم خیلی برای دختره میسوزه، همش خونه ی مامانش بود الان ماهی یکبار هم نمیره، حس میکنم بابت این قضیه شوهرش قراره چقدر بهش طعنه بزنه. چقدر این مردا بی وفا هستن واقعا، زن دایی من ۲۲ سالش بود شوهرش فوت کرد، بعد ۱۰ سال هم هنوز شوهر نکرده ، با اینکه کلی خواستگار آدم حسابی داشت ، اما بچه هاشو آواره نکرد،
واقعا کاش کافر، مادرش زودتر از پدرش نمیره.