شوهرم بااینکه جهیزیه ام آمادست منو نمیخواد ببره خونم🙂
گفتم عروسی هم نمیخ. ام میگه نمیشه! شاغل شو بعد!! من نمیتونم تنهایی خرج خونه رو دربیارم
بچه ها من بی اندازه دارم حسرت خانمایی ک خونه دارند رو میکشم دوروزه با شوهرم و خانوادش قهرم😔
هی میگم خدا جونم؟ منکه تو عمرم نه به کسی بدی کردم نه حق کسی رو خوردم چرا سرنوشتم باید اینجوری میشد؟
چرا شوهرم این حرفارو باید بهم میزد؟ چرا دوروزه هی قلبم میشکنه دَرد میکنه؟ حق من چرا خوشبختی نبود؟
منکه همه وجودمو همه محبتمو نثارش کردم؟ منکه دوسش داشتم؟ منکه هییییییییچ ریاکاریی تو زندگیم نبود؟؟ با عشق تک تک جهیزیه هامو خریدم؟
چجوری دلم رو آروم کنم؟ قلبم درد میکنه... آخر شب گفتم اگه میخوای مشکل حل شه بیا با بابام حرف بزن! برگشت گفت من با بابات حرفی ندارم تورم عروس خودم نمیکنم 🙂 بچه ها حقم این نبودا؟!!
من خیلی بدبختم...
بذام هیچ تلاشی نکرد