مادربزرگ من حدودا ۲ سال پیش فوت شده یدونه عمو مجرد دارم و بابابزرگم تنهان
همش عموم غذا و اینا درست میکنه
ماهم هفته ای یکی دوبار غذا میاریم اینجا باهم نیخوریم امشب رفتم دل و قلوه و جگر گرفتیم گفتم سرخش میکنیم پدربزرگمم فاتحه بده
حالا یع عمو دیگه دارم شیخه
اومدن اینجا ماهم داشتبم سفره و اینا مینداختیم یهو عموم غیب شد
زنشم بیچاره داشت چایی میخورد اومد گفت بریم اونم سریع رفت
حالا براشون تو کاسه ریختیم دادیم ب زنش ولی عموم اصلا نیومد حتی خدافظی هم کنا بابابزرگمم ناراحت شو نمیدونم اصلا چجوری غذا خوردیم اصلا
بابابزرگمم نخورد اصن ب زور بابام باهاش شوخی کرد و اینا یکی دولقمه خورد
واقعا منظورشو ندونستم یعنی چی
کلا رفتارش با پدر من اینجوریه
نمیدونم واقعا منظورش چیه من ک جز خوبی چیزی از بابام ندیدم همه هم فقط خوبشو میگن خیلیم زحمت میکشه همش سرکار و بدو بدو پولشم واقعا حلاله
ینی واقعا خوشم نیومد از کاراش چرا همچین کاری کرد