قسمت سوم پارت ۴
گفت وقتی مادرت مرد مابارها اومدیم دنبالت ولی هر بار از طرف خواهر برادرای ناتنیت تهدید می شدیم ... بعد ۱۳ سال هنوز از دور نگات میکنیم.. جرعت نزدیک شدن بهتو نداریم ولی بدون چقدر دوستت داریم نزدیکت نمیشیم تاارامشت بهم نخوره
گفتم چه ارامشی فکرکردی من دارم زجر میکشم فقط من شمارو میخوام خونواده تنی واقعی خودم😭 .دختردداییم گفت من میخوان باهات ارتباط بگیرم شمارمو گرفت ولی گفت هرگز بخونواده ناتنیم چیزی نگم
شمارمو داد به مادر بزرگ مادریم
زنگ زد و باهاش حرف زدم اینقدر گریه کزد که نوه امو ۱۵ سال ازم گرتن نذاشتن برات مادری کنیم
یکم دلخور بودم ازشون گفتم اونانذاشتن شما جیکارکردین اگه واقعا دوستم داشتین ی بار میومدید دنبالم
مادر بزرگم گفت حرفمو باورنداری؟ میخوای نشوتت بدم؟
منم ک واقعا گیج بودم گفتم اره باورندارم چراهمون موقع ک مامان مرد نیومدی فوقش منو میدزدیدی
گفت فردا ساعت ۶ تو پدیرایی بشین
فرداشد ومنم ساعت ۶ اومدم خونه نشستم مذیرایی و زنگ ایفن رو زدن که دیدم زنبابام رفت ایفنو برداشت گفت کیه؟ و بعدشم گفت مریضه بیمارستان بستریه و ایفن رو کشید
همون موقع مادر بزرگم زنگ زد گفت کسی ایفنتونو زد؟ گفتم اره
گفت این پسر داییت بود میخواست بیاد تورو ببینه که زنبابات پیچوندش!!!!