من اصلا اعتقاد ب ائمه نداشتم و کارای خوبی نمیکردم تا اینکه نمیدونم چجوری دلم خاست پیگیر شم.افتادم ب تحقیق و شروع کردم نماز و توبه بهم گفتن نماز استغاثه ب امام زمان بخون منم رفتم یاد گرفتمش ی شب تو اتاق خودم برقارو خاموش کردم شروع کردم با گریه خوندن وسط نماز حس کردم ی بوی خووووووب ی هوای خنکمیاد تعجب کردم بعد نمازم چادرو تا کردم دیگه چادرم بو نمیداد زنگ زدم پرسیدم گفتن شاید خوده آقا سر زده بعدشروع کردم چادر سر کردن خیلی بدحجاب بودم.همه مسخرم کردن شمال بودم همش میگفتن این مسخره بازیا چیه بابا جمع کن این کاراتو دلم خیلی شکست جمعه هم بود یادمه.
دعای ندبه خوندم ک فقطم همون یبار شد.از آقا با گریه ی نشونه خاستم.
بعد خابیدم(.اینم بگم مادر من سیدهطباطباییه یعنی از طرف مادر و پدر کل خاندانه دو طرفش سیدن )تو خواب دیدم ی حاج آقایی با عبا و عمامهی چادر مشکی و ی جانماز بهمدادن و گفتن اینو امام ششم فرستاده مواظب باش.
بیدار شدمپرسیدم ک چرا امامششم متوجه شدم جده مادرمینا برمیگرده ب امام صادق تا ازدواجمم نماز یومیه نماز شب حجاب کاااااامل داشتم.بعد ازدواجخانواده شوهرم بابت حجابم واقعا اذیت کردن ک گذاشتمکنار خیییلیمدلم میخاد باز ب خودم برگردما
بعد اینکه چادرمو درآوردم چندبار خواب میدیدم مشهدم همه رو راهمیدن درو رو من میبندن.گفتم شاید بخاطر تغییر دوبارمه
بازچادر سرکردم بعد دوبارهخواب دیدم اینبار منم راه میدادن حرم.
اما بازم بعد ی مدت چون خانواده شوهرم نمیپذیرفتنم تو جمعاشون چادرو درآوردم ولی واقعا دلم میخاد دوباره همون شم آرامش اون موقعم بی نظیر بود
خیییلی خلاصه کردم