عمه من رفته بود محل کارش صبح زود ساعت ۸
محل کارش طبقه ۹ یه برجه ....
لباساشو عوض میکنه میره توی سالن روبروی یه اینه سرتاسری مقنعشو درست کنه میبینه پشت سرش یه ادم که قدش تا سقفه وایساده پاهاشم سمه میگه صورتش سیاه بود و پشم داشت
از پله ها میدوعه پایین تو لابی منتظر بقیه میمونه وقتی برمیگردن هیچی نبوده 😰