نامزدی

من خیلی این دوره ای و کم سن نیستم و اون نامزدمم دست پخت مادر خدابیامرزم بود که من بخاطر اینکه دلش رو نشکنم گفتم فقط یه نگاه ببینمش چشم و اتفاقا وقتی دیدم بسیار هم خوش سر و ظاهر میزد تحقیق کردم دیدم خونواده ی سرسنگین و مذهبی و معتمد محل هستند 

یعنی اینقدمعتقدب مذهب بودک نمیزاشت زنتوببینی ب خانومت اصلامقاومت نکردباپدرش مخالفت نکرد 

عجبا

خب منم بخاطر همین که با پدرش مخالفت نکرده بود سرد شدم وگرنه هرگز دختر رو به گناه پدر مجازات نمیکردم 

اتفاقا به وجدان خیلی حساسم که مدیون نشم 

باید تلاش خودشو میکرد که حداقل من بفهمم دوستم داره

اون خانم تلاش نکردمبنی براین نیست ک دوست نداره شایدواقعاتوان ایستادن روب روی پدرش رونداشته توبایدنجاتش میدادی اینجوردخترهافقط باازدواج و جداشدن ازخانواده خودش ب آرامش میرسه شایداونم این شرایط رودوست نداشته باشه یک طرفه ب قاظی نروتوک حرف های اون خانم رونشنیدی

منم دقیقا همین فکرو میکردم و با خودم میگفتم نجاتش میدم این تو فکرم بود توی اون دو سال که عقد بودیم تا روزی که گفتم درب حیاطشون تونستم ببینمش سرش به جارو کردن جلوی درحیاط بند بود یهو رفتم بالا سرش سلام کردم اول که فکر کنم درست نشناخت چون من از غصه انگار سی سال پیر شده بودم بعد که فهمید و جواب داد دستم رو دراز کردم دست بدم دست نداد یعنی دقیقا رفتارِ یک نامحرم رو اجرا کرد و بسیار غریبانه و صحبت در حد ضرورت بدونِ هیچ واکنشی که حس بشه اینهمه مدت همو ندیدیم بهش گفتم دوسال عید و تولدت مبارک که نتونستم بهت تبریک بگم جوابش سرد بود اصلا بوی جدایی قشنگ حس میشد که منم تصمیم گرفتم 

نمیدونم اصلاازروی یک برخوردنبایدقضاوت کردپس اگ اینجوری بوده پس اصلاچراجواب مثبت بهت دادن چرانامزدشدباهات چراعقدکردباهات هیچ خانواده ای دوست نداره مهرطلاق بیادتوشناسنامه دخترش یاخودطرف حتی

چقدر دقیق افکارت شبیه به منه اینقدر این سوال واسم مهم شده و مخم رو اشغال کرده که چندساله همه چی رو تونستم فراموش کنم بجز این سوال رو 

گاهی میگم نکنه بخاطر مهریه بوده

گاهی میگم نکنه سحر و جادو

گاهی میگم نکنه کسی رفته راست و دروغ سر هم کرده واسشون 

خلاصه که این سوال معمایی شده واسم 

ب نتیجه ای هم رسیدی

به جواب اون سوال که نه ولی با این اتفاق فقط به یک قلب سنگی رسیدم که چند ساله تمام احساسات  و امیدم رو کور کرده و به موهای سفید و پیری زودرس در جوانی و ترس از ازدواج

همین

همه آدم هاک مثل هم نیستن توبایدیک فرصت دیگ ب خودت بدی نمیشه ک تاابدتنهابمونی فردی ک واقعادوستش داری روانتخاب کن این بارباچشم باز

دیدی ادم بخاد از جوی اب بپره بخوره زمین پاش بشکنه دفعه بعدی هم پاش سالم نیست کم میاره هم ترس و استرسش چند برابره؟ 

حالا باز من شانسی داشتم هم وضع مالیم بد نبود واسه مهریه هم چون نمیدیدمش وابسته اش نشدم ولی باورهامو خیلی خراب کرد

آره حالا باید ایندفه هفت هشت جفت عینک روهم بزنم و چشمارو حسابی باز کنم تا ببینم خدا چی قسمت میکنه

توکل بر خدا

در امید و رحمت خداوند همیشه بازه بالاخره شاید اونم خیریتی توش بود

اره اینجورآدم هاافکارمون روب کلی تغیرمیدن بهت حق میدم

دقیقابایدمثبت فکرکنی روشن فکری خیلی بهترازکج فکریه خخخ فک میکنم این تاپیک روبرای من وتوزدن

یه نفر با اسب توی بیابون میرفت خورد به یه شل و عاجز درمونده ایستاد و اونو سوار کرد و خودش پیاده دنبال اسب حرکت کرد اون عاجز نبود بلکه دزد بود و یهو پاشو زد به اسب و اسب رو تند راند و دزدید 

صاحب اسب داد زد تو فقط اسب منو ندزدیدی بلکه جوانمردی رو ازم دزدیدی

حالا گاهی اتفاقات کلا روی خلق و خوی انسان تاثیر میزارن بخصوص ضریب اطمینان رو بدجور کاهش میدند