2726

خواهشا تکلیفتون رو با خودتون بدونین.چن روزی بود میدیدم همکارم خیلی حالش گرفتس کشیدمش کنار معلوم شد یه نفر واسطه شده برای ازدواجش .این همکار من کلا معمولیه.از هر لحاظ ،واسطه به مادر همکارم گفته دختره خیلی دوس داره ازدواج کنه و اهل زندگیه سختگیرم نیست.خلاصش کنم رفتن جلو دختر خانم چنان همکار منو برده زیر ذره بین که بنده خدا اعتماد بنفسش اومده پایین.بعد چن جلسم گفته نمیخواد.خب جلسه دوم میگفتی نمیخوای.بعد ۴ ،۵ گفته نمیخواد.الانم بگوشش رسیده از چهره همکارم خوشش نیومده.بنده خدا یه هفته مرخصی گرفت رفت شهرستان برا آشنایی.آخه این درسته؟


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728

کلا این مدل ازدواج و نمیپسندم،دو نفر باید هم دیگه رو بشناسن بعد تصمیم بگیرن برا ازدواج نه اینکه اول تصمیم بگیرن بعد همو بشناسن.کار ایشونم درست نبوده اصلا

کاربری قبلی:دختری_که_ستاره_شد💫

چقدر دختر بدبخته 😔


تنها چیزی ک باعث افتخارمه تو این همه سال زندگیم امیدیه ک هنوز ب خدا دارم با وجود همه ی دردام بازم اسمشو میارم و ب خودش پناه میبرم...ازوقتی ک ب دنیا اومدم مادرزادی مشکل مجاری داشتم پنجسال تموم هیچکی از مریضیم سردرنیاورد درنهایت مشکلموفهمیدن و عمل شدم تو این مدتم اکثرن روزام تو بیمارستان گذشت و زیر سوروم و امپول جون میکندم و دلم ب دستکش دکترا خوش بود ک اگه دخترخوبی باشم و گریه نکنم بهم ازاونا میدن تا توشون و بادکنم و بادکنک داشته باشم تو اون شدت مریضیم بابام دوتا دستامو با قاشق میسوزونه هنوزه ک هنوزه جاش هست (بعداز خوب شدنم زندگیم با پدر عصبیم ادامه دار شد جوری ک از شدت استرس لکنت زبون گرفتم و با زور حرف میزدم یکم ک بزرگ ترشدم ب مادرم خیانت کرد و ب کوچیک ترین چیز گیرمیداد تا مادرمو از خونه بندازه بیرون از کتک بگیری تا فحش بارمون میکرد  چندبار میخاس مامانمو بکشه واسه منی ک تنها فرد زندگیم و مادرم میدونستم دیدن اشکا و اذیتاش خیلی سخت بود از یطرفم خودم و اذیت میکرد آبروی مامانمو برد تو فامیل با عموم رفته بود خاستگاری  ب مادرم تهمت مریضی زده بود درحالی ک هیچیش نبودبعدشم معتاد میشه و وضع مالیمون روز ب روز بدتر و همیشه هم فامیلای مادرم مسخرمون میکنن و ماام بخاطر پدرمون همیشه سرخورده میشیمو سرمون پایینه میدونم مهم نیستن ولی وقتی اسمش میاد انگار غرورم له میشه و بغض کل گلومو میگیره وقتی ک تو این جو زندگی بزرگ شدم ک با ی اقایی اشنا شدم شده بود دلخوشیم امیدم پناهم ک بعداز 9 ماه تصادف میکنه و فوت میکنه قصدمون جدی بود حتا دوسداش خانواده ها بفهمن من بخاطر پدرم مخفی میکردم بعداز خبری ک ازش شنیدم کلللل دنیا خراب شد رو سرم ب جرات میتونم بگم پنججح روز تموم لب ب یقاشق غذاهم نزدم فقط میخابیدمو با فکرا و خاطرها و غم نبودنش دیواااانه میشدم ولی بازم گریمو تو خودم حبس میکردم تا یوقت مامانم شک نکنه😔یکسره فکرخودکشی میزد ب سرم از یطرفم پدرم بهم زورمیگفت و با اخلاقش اذیتم میکرد بهتره بگم بیشتر دلتنگ ترمیشدم🙃اخه من همش با خیال اون بود ک این زندگی و تحمل میکردمو اهمیت نمیدادم ولی دیگه نبوداگه اینارو برات نوشتم فقط بخاطر اینکه من با وجود همه ی این حال خرابیا ب خدا امیدوارم چرا تو نباشی رفیق؟ امیدوارباش شاید فصل بهارزندگی ماام برسه🌈❤
حداقل اینو میدونم ما نسل جووون اکثرا ب قیافه اهمیت نمیدیم قیافه ملاک اخره

شوخی میکنی دیگ!😐

تویی ک امضامو می خونی تو زیباترین آدمی هسی ک می شناسم😍 ✨پراز انگیزه قوی باهوش و هرروز برای زندگیت تلاش میکنی 🌱تو لایق بهترینایی بالا بالاها می بینمت ب زودی🤍😎✌🏻

این معرفی ها خیلی بد شدن 

کلا اونایی ک سنتی میان خواستگاری خیلی دختر رو زیر ذره بین میذارن پسره هم مالی نیستا


مثلا ی معرفی خواستگار معرفی میکنه ب دختر خانومی بعد دختر خانوم امیدوار میشه و منتظر ک تماس بگیرند بعد چند وقت معرف پیام میده عذرخواهی میکنم این خانواده دنبال دختر پولدار هستن 

نه اگه بهونش چهره بوده همون اول باید رد می‌کرد ولی واقعا ازدواج شناخت میخواد شاید بعد دو سه ماه رفت و آمد نپسندن

  🍀🍀🍀🍀🍀                                                              یادم بمونه هیچ چیزی از هیچ کس بعید نیست یادم بمونه چقدر امروز شرایط سختی داشتم یادم بمونه هر چند به ته خط رسیده باشم ولی امید داشته باشم خدا را چه دیدی شاید یکی از همین روزها نوبت من باشد   😔😔     ♡این نیز بگذرد♡
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

فا ل

faryadsokot | 2 دقیقه پیش
2687
2730