همش از من انتظار دارن که براشون هر کاری بکنم ولی خودشون هیچی نمیکنن همیشه پیش شوهرم خرابم میکنن دوروز بود تاسوعا و عاشورا رفتیم خونشون بخدا یه نون نگرفتن یه غذا نزاشتن فقط یه چایی دم میکردن شوهرم هر روز ۱۰۰ هزار داد به صبحانه بردیم خونشون ظهر ها به شوهرم گفتن برو نذری بیار خانواده شوهرم هر سال نذری میدن برادر و خواهرش مامانم حتی سر سفره یه سبزی هم نزاشت خشک و خالی همون غذا رو گذاشتن شوهرم رفت نوشابه گرفت خوردیم دخترم ۹ سالشه با خواهرم جناق شکوندن دخترم برد تا شب یه مارشمالو ۷ هزاری رو نگرفت بچه همش گف خاله من بردم باید بگیری خودشو زد به اون راه در حالیکه من از عید به بعد یه میلیون خرج کردم واسش چتد روز پیش هم تولدش بود ۳۵۰ دادم بهش حداقل مامانم میگرفت بجای خواهرم بچه تا شب خواست نگرفتن به خدا بچه ی من نیاز نداره هر بار میرم فروشگاه ۵۰۰ یا ۶۰۰ هزار میدم فقط به تنقلاتش ولی بچه بود خوشحال بود که برده خیلی اخلاقای بدی دارن همش از من انتظار دارن تو رو خدا خانواده های شما هم اینطوری هستن؟ بخدا بهم عیدی هم ندادن شوهرم به مامانمو خواهرم داد اونا به من عیدی ندادن منم پیش شوهرم خجالت میکشم اون چیزی نمیگه ها ولی خب حتما تو دلش فکر میکنه دیگه
دیروز جاریمو بعد مدت ها دیدم انقدر لاغر شده بود از خواهر شوهرم پرسیدم چطور انقدر لاغر شده، بهم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم گرفته، من که از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم لینکشو میزارم شمام شروع کنید تا الان که راضی بودم.
بخدا خیلی اخلاقشون بده چند بار من شام پختم رفتیم پارک بعد گفتم دفعه بعد هم شما بزارین بریم نوبت اونا که شد گفتن ما شام خوردن تو پارک رو دوس نداریم تاریکه
همیشه عادتشونه تو تولدم حتی یه استوری نزاشتن تولدمو تبریک بگن من کیک گرفتم بردم خونشون گفتم چرا تبریک نگفتین استوری نزاشتین من انتظار کادو نداشتم ولی یه استوری که میتونستین بزارین خواهر شوهرم گذاشته بود اینا نزاشته بودن به قرآن بلایی سرم آوردن یه هفته گریه کردم گفتن واسه چی کیک گرفتی آوردی منت میکنی
دوست عزیز شما خودتون اونارو بد عادت کردین از بس خرج کردین پر توقع شدن ی مدت همه ی خرجارو بزارین کنار اگرم گفتن بگین هرچیزی دوطرفعش خوبه ماگفتیم شاید شما دوس ندارین دیگ انجام ندادیم حالا اگ شما مایلین اول شروع کنید
خب وقتی میبینید اینطورن چرا میرید آخه نرید تا کدورت پیش نیاد و احتراما حفظ بشه ماهی یکی دوبار در ح ...
به جون بچه هام تا دعوت نکنن نمیرم هر دو ماه یه بار کلا غروب ها میرم میشینم با بچه ها برمیگردم تا دوهفته پیش شوهرم میگف یادم نمیاد کی رفتم خونشون تا خودشون دعوت کردن رفتیم کلا مامانم دلش نمیاد سر سفره اش بشینیم