همه گفتیم به خواهرشوهرم زشته کوتاه بیاولی ول کن نبودگفتیم بارداری رعایت کن الان میزایی بالاخره سکوت کردازاین ورم جاریم همسن مادرمه گریه کردوناراحت شدنمیدونستیم اینوآروم کنیم یااونوبالاهره بعدنیم ساعت شوهرخواهرشوهرم اومدپسرشرش هم گفت شهاب منوزده خدایاشوهرخواهرشوهرم عصبیه به تمام عیاره خیلی روبچش حساسه همه گفتم قضیه تموم شدپسرجاریم رفته بودماشینش روبیاره جلوی خونه مادرشوهرم که یهوییشوهرخواهرشوهرم زدش ازاینورم خواهرشوهرم که با داره داشت خودمیزدوای من که دیدمش فکرکردن بچش سقط شددادزدم گریه کنون غش کردم شوهرم هرچی ازدهنش دراومدبه خواهرشوهرم گفت چون بارهابوده بخاطرپسرش دعواراه انداخته ولی امروزدعوای حسابی بود