⬇️⬇️ادامش⬇️⬇️
از اون شب دوباره چتمون شرو شد سبحان شده سبحان اوایل شاید حتی عاشق تر راحت وقت اشتباه کوتاه میومد عاشقانه برا نازنینش هرکاری میکرد
کم کم به خالش گفت و کل خانوادش فهمیده بودن همه نازنین رو دوست داشتنو باهاش مخالفت نداشتن
نازنین و سبحان با عشق کنار هم بودن و روزاشونو میساختن همه چیز خوب بود غیر از خانواده نازنین که ترک نمیکردن و همچنان مخالف بودن
یکم از عاشقانه هاشون بگم؟!.
ن اول بزارید وقتیو بگم ک سبحان از نازنین جدا افتاده بود اون زمان سال اول دانشگاه بود سبحان هم شده بود یکی مثل نازنین شبا با تیغ خودزنی میکرد اما نمیتونست رو دلش پا بزاراه
هنوز اون افکارشو داشت ک چرا باید این دختر عاشق من بشه حس میکرد بازیچس اما وقتی دید نازنین یک سال موند سبحان هم تصمیم گرفت ب پاش بمونه