شوهری که عاشقانه میخاستم. ب چشم یه فرشتهذتجات بود برام. نعوذبالله خدا بود برام.
از بس ک خانوادش دخالت کردن. حرمت های بینمون شکست. هی طرف خانوادش شد.. یواش یواش از چشمم افتاد. ی لحظه نگاهش کردم الان ته قلم دیدم هیچ حسی بهش ندارم اصلا.
خدا از خانوادش نگذره. سر همه چی دعوا انداختن ت خونم😭😭😭اینقدر حرصم دادن اینقدر دعوا کردیم حرفایی گفتیم ک نباید ک دیده دوسش ندارم. فقط بخاطر بچه هام. الهی این شبها جوابشون بده.
ازداوجنونگ سنتی بود ولی عاشقش بودم اما الان😭😭