دخترانی انقدر خسته که برای رسیدن به ازادی هرکاری میکنند
همه دختران شهر در صف خرید ازادی ایستاده اند و تک دختری زیبا از پنجره اتاقش ان هارا تماشا میکند و میخندد به حماقتشان میخندد و افسوس میخورد
اخر ای احمق ها اگر ازادی خریدنی بود که ثروتمندترین دختر شهر ازاد ترین دختر ازاد این شهر بود
این حرف هارا عقلش میزد دخترک به قلبش نگاه کرد و از او پرسید ای دل محبوس من همچون دختران شهرم تو چه میگویی//؟؟
دقایقی بعد دخترک با چشمانی خیس قلکش را شکست و به صف طولانی پیوست شاید این دفعه به دستش بیاورد h.b