خونه مادرشوهر زندگی کردن هم نعمته وقتی اونجا بودیم دخترم میرفت خونشون وقت خلوت داشتیم لباس خاص و آرایش و رابطه با کیفیت
اما الان دوتا بچه دارم یکیش خواب یکیش بیدار اصلا نمیشه خلوت کردم از رابطه مرغ و خروسی متنفرم باید آرایش و لباس اینا باشه که نمیشه
شوهرم زد سیم آخر گفت بچه هارو بزاریم خونه مادرم بریم شمال به یاد اوایل ازدواج
دخترم بزرگه قیامت کرد تنها کجا برین منم میام
چون زود ازدواج کردیم جوونیم و زور داره مثل پیرمرد پیرزن زندگی کنیم