2410
2553
عنوان

زود قضاوت نکنین

418 بازدید | 23 پست

تاپیک قبلیم فقط دو نفر جواب دادن اونم ما رو مقصر دونستن خیلی ناراحت شدم 

اما الان میخوام بگم که چه بلاهایی سرم آوردن تازه عقد کرده بودیم شوهرم یه موتور داشت و یه خونه که همیچ کدومش به نامش نبود و الان هم نیست 

با ماشین باباش وقتی داشته میومد دنبالم تصادف کرد سرش شکست رفت اتاق عمل بعد از اون که شوهرم کل هزینه ماشین رو پرداخت کرد و خودش هم ماشین رو درستش کرد هر وقت اگه ماشین یکم دیر روشن میشد با شوهرم دعوا داشت و کتک میزد (شوهرم گفته بود که یه ماشین دیگه واسش بخره ولی قبول نکرده بود ) شوهرم و من به خاطر اینکه بزرگتره هیچی نمی‌گفتیم کل دو سال عقدی که بودیم ازمون تا میتونست پول می‌گرفت و پس نمیداد خونمون هم که اجاره داده بودیم پدرشوهرم هر ماه پول رو می‌گرفت هر روز دعوا با شوهرم و متلک انداختن به من اما خداشاهده هیچی بهش نگفتم 

توی عروسیمون دریغ از یک هزاری کمک کردن شوهرم همش با قرض و بدهکاری و کمک بابام تونست عروسی بگیره سه روز بعد عروسی پدرشوهرم رفته بود به اونایی که شوهرم ازشون پول گرفته گفته بود که از پسرم پولتون بگیرین اون پول داره ولی نمیخواد پولتون رو بده 😔

صبح زود یا پدرشوهرم یا مادرشوهرم بدون اینکه در بزنن میومدن تو خونمون منو بیدار میکردن که بلند شو نخواب... 

خلاصه اگه میخواستم برم خونه مامانم اینا که نزدیکه هزارجور سوال کردن که کجا میری کی میای با کی میری در حالی که شوهرم خودش میدونست که میخوام برم و مشکلی نداشت بعدش میومدن به شوهرم میگفتن که زنت رفت بیرون نمیدونم کجا رفت خلاصه شوهرم هم با روی خوش میگفته که خودم گفتم بره 

گذشت و گذشت اما دم نزدم مادرشوهرم بهم میگفت برو قالی بباف کمک خرج شوهرت بشو اما شوهرم بهم گفته بود که اگه درباره کار حرف زدن بگو شوهرم نمیزاره خلاصه بگم سال پیش به خانوادم فحش دادن و که کل محله فهمید بعد هم میگفتن که مامانت رفته به همه گفته ما با هم بحث کردیم همه تقصیر ها رو انداختن گردن خانوادم اما شوهرم طرف خانواده من بود بخاطر همین بحث که پیش اومد قرص خوردم اما نمیدونم شانس باهام یار بود یا نه هیچی نشدم 

از اول عقدمون تا حالا کارم شده بود گریه های یواشکی شبانه وقتی حامله بودم وضع مالیمون بد شده بود شوهرم شغلشو عوض کرد غذا نداشتیم تو خونه اما یبار نگفتن پول دارین یا نه اما با این حال پدرم هر روز زنگ میزد میگفت پول ریختم به حسابت لازمت بود بهم بگو بیشتر بریزم 🙂

بچم به دنیا اومد و مادرشوهرم اومد همون اول میگفت بچت بینیش کوچیکه یا فلانه و با دستش بینی بچمو میکشید منم برای اولین بار بخاطر بچم تو بیمارستان جوابشو دادم 

گفتم بچم هر چی باشه حق نداری روش عیب بزاری 

چیز بدی نگفته بودم اما رفته بود بیرون تو حیاط گریه میکرده پیش فامیل که نیلوفر بهم حرف زده (اون موقع تازه با خانوادم آشتی کرده بودن) دیروز پدرشوهرم بهم گفته به بچت یاد بده عمو و دایی صدا بزنه مثل تو نشه که خاله هاتو به اسم صدا میزنی بچه باید تربیت داشته باشه 😔😢

در حالی که من اسم خاله هامو برای مثال میگم خاله مریم 

شوهرم هم اونموقع سرش تو گوشی بود نفهمیده بود که باباش چی گفته وقتی اومدیم بالا بهش گفتم رفت با پدرش صحبت کرد که نیلوفر ناراحت شده چیزی بهش نگو اونم اومد بهم گفت هیچی تو دلم نیس همینطوری این حرف رو زدممعذرت خواهی نکرد منم گفتم اشکالی نداره امروز شوهرم صدام کرد گفت نیلوفر نگاه پسرمون بکن چیکار میکنه پدرشوهرم زودن نزاشت من جواب بدم گفت بخاطر همین میگم که همدیگه رو به اسم صدا نزنین بچه یاد میگیره به اسم صدا میزنه اما خداشاهده از همین الان که بچم کوچیکه بهش دارم یاد میدم که بهشون باباجون و مامانجون بگه دیگه دایی و عمه و عمو هم که یادش میدم چندین بار هم خودش دیده اما باز حرف خودشو میزنه شوهرم هم بعد پنج سال زندگی مشترکمون امروز بهش گفت حرفی که میخوای بگی اول تو دهنت مزه مزه کن ببین اگه بگی طرفت ناراحت نمیشه بعد بگو تو دیروز هم این حرف رو زدی گفتی هیچی تو دلم نیس دوباره داری همون حرف دیروزی رو میگی نیلوفر اگه هیچی نمیگه احترامت نگه میداره وگرنه اگه خانواده خودش همین حرفو میزدن حتما جوابشو میداد پدرشوهرم هم گفت که نه نیلوفر خودش میدونه من تو دلم هیچی نیس شوهرم گفت پس حتما تو میگی اگه اونا بگن از عمد گفتن 

دیگه منم زیاد خونشون نموندم اومدم خونه خودمون که طبقه بالاشون میشه این خلاصه ای از کارایی که با ما کردن بود اینم بگم که اگه پدرشوهرم دعوا راه مینداخت شوهرم واسه آشتی پیش قدم میشد در حالی که مقصر اونا بودن 

به خدا دیگه خسته شدم نمیدونم چیکار کنم

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥 

من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود و حتی توی تعطیلی های عید هم هستن. 

بیا اینم لینکش ایشالا مشکلت حل میشه 💕🌷

2720

دایورت کن به تخمک سمت چپت بی خیال عشقم تا کی میخوای به خاطر بقیه حرص بخوری حرفیم زدن به روت نیار اصلا انگار نمیبینشون نمیشنویشون اونجور باش و زندگی کن که خودت میخوای

برایت خدا را آرزو دارم تا بی نیازترین باشی...
2714
منم خونواده شوهرم خیلی اذیتم کردن. حتی تا پای طلاقم رفتم. الان مدتیه با همشون قطع رابطم 

منم خواستم رابطمون رو باهاشون کمتر کنم اما شوهرم نمیزاره میگه فردا پس فردا که مردن حسرت همین روز ها رو میخورم که چرا پیششون نبودم 

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712
2687