من نِلَم،همونی که لباس قرمز کوتاه و چکمه داشت،یه گربه کوچولوی مشکی داشت،دنبال مامانش میگشت،میگشت میگشت.....آخرش رسید پارادایز،مامانش مرده بود💔من اگه بهت میگم مامانجان،از روی عادته،🤦♀️چون از وقتی خودم مامان لازم داشتم ،مامان بودم،وگرنه هر کی خودش اختصاصا مامان خودشو داره،و صد البته منم بچه های خودمو دارم،روشنه که کسی برام مثل بچه های خودم نیست😏عاره مامانجان اینجوریه
من نِلَم،همونی که لباس قرمز کوتاه و چکمه داشت،یه گربه کوچولوی مشکی داشت،دنبال مامانش میگشت،میگشت میگشت.....آخرش رسید پارادایز،مامانش مرده بود💔من اگه بهت میگم مامانجان،از روی عادته،🤦♀️چون از وقتی خودم مامان لازم داشتم ،مامان بودم،وگرنه هر کی خودش اختصاصا مامان خودشو داره،و صد البته منم بچه های خودمو دارم،روشنه که کسی برام مثل بچه های خودم نیست😏عاره مامانجان اینجوریه