دیروز با عشقم رقته بودیم کافه بعد ی چن تا دختر اونجا بودن تولد دوستشون بود
یکیش قشنگ زل زده بود ب رل من ینی چشم ازش برنمیداش
اخرشم نتونس طاقت بیاره اومد گف میشه فندکتونو بدین ینی انقد دقت کرده بود ک فندک دستش دیده بود من موندم چرا این شکلین بعضیا مگ نمیدید کنارش یه خانم هس