دیشب حوالی ساعت یک تو کوچه سروصدا شد
شوهرموبیدار کردم و گفتم اینجوری شده و...
باهم. از پنجره نگاه کردیم بعد اولش گفت برم ببینم چخبره منم گفتم ولش کن بخواب
اومد بخوابه بغلش کردم و کمی حرف زدم باهاش و اخرش گفتم ک بنظرت قالب مینی کیک چند؟ گفت نمیدونم
گفتم دیج. ی ک. ا. ل. ا میده ۴۳گفت خب اگه میخوای ب خریدا اضافه کن
حالا الان هرچی تعریف میکنم میگه یادم نمیاد😐😐
اصلاقالب رو داخل خریدا دید برگاش ریخت
گفت من نگفتم
منم گفتم خودتی و نمیخواد گردن نگیری و اونم هزاران قسم ک مشکلی با قالب ندارع و واقعا یادش نمیاد دیشب چیا گفته🤣