داداشم سر هیچ و پوچ با مامان بابام قهر کرده(اولین بارش نیست از وقتی ازدواج کرده ۱۰۰ بار اینجوری کرده اونم با دلیل های مسخره مثلا یکیش چرا من با مامانم داشتم تو اتاق حرف میزدم حتما داشتم راجع به اونا صحبت میکردم در حالی که بحث من و مامانم سر خانواده شوهرم بوده)بعد مامانم نون پخت بسته بندی کرد با چند کیلو میوه و ماست و کره محلی داد به داداشم برد براش در خونه اما نگرفته بودشون گفته بود به مامان بابا بگو من هیچ احتیاجی به شما ندارم..
پدر و مادرم اینقدر گریه کردن..دلم میخواست بمیرم وقتی بابام با اون ابهت داشت اشک میریخت و میگفت مگه من براش چی کم گذاشتم؟من سر ازدواجش از شکمم زدم خودمو انداختم تو قرض...🥺🥺🥺خدا نگذره ازش