2737
2734
عنوان

میخوام رابطه را تموم کنم بیاید کمک

1164 بازدید | 23 پست

20 سالمه،  دانشجوام، قیافم خوبه، مستقل هستم و درآمد هم دارم و... اصلا توی فکر ازدواج و آشنایی با کسی نبودم و حداقل تا چندسال دیگه برنامه های دیگه ای داشتم. 

خیلی اتفاقی با یه نفر آشنا شدم و کم کم بهم علاقه مند شدیم و همو دوست داریم، اون خیلی دوستم داره و مطمئن مطمئنم که اگر باهاش تموم کنم خیلییییییییی داغون میشه و امکان هرچیزی هست، بعدا میگم چرا

توی این مدت که با این آقا بودم همه جوره کنارش بودم و حمایتش کردم. اون آقا 27 سالشه، وضعیت مالی و شغل خوبی داره(وضعیت مالیشون از ما بهتره)، قصدش کاملا جدیه و چندین بار جدی اومد جلو، ولی مادرم گفت که سن من کمه، و اوضاع خونمون هم فعلا خوب نیست پس بیخیال شو تا چند سال دیگه. 


الان میگم چرا میخوام تموم کنم


خب

میشه برای شادی روح مهتابم (خواهرم که جوون و پر از آرزو از دنیا رفت )صلوات بفرستید 💔                                          دختر فرفریم سه ساله شدی 👧  میدونی که قشنگترین اتفاق زندگیه منو و باباتی من همه چیتو دوست دارم حتی وقتی میری بغل بابات و دیگه منو یادت میره 🤕 حتی وقتی که باهام لج میکنی میشینی جیغ میزنی و از حرص قرمز میشی 😕 حتی وقتی که من حواسم نیست یهو جیم میشی و بعدش میبینم ت ر زدی به جایی / حتی وقتی گریه میکنی و بغلت میکنم باحرص موهامو میکشی / شاید ی روزی بزرگ شدی و این سایت باشه و بیای امضامو ببینی 😐  مادر یعنی: همه دردات مال من/       یاخچی که وارسان ♡                     دکتر انوشه راست میگه که : گیریم عذر خواهی کردی برای حرفی که زدی با ذاتی که آشکار شد چه میکنی /؟!

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢

خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍

بیا اینم لینکش

ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728

من در کل رابطه خیلی خوبی با مادرم دارم و هیچ وقت بهش دروغ نگفتم، مادرم هم خیلی با درک هست، مادرم بهم گفت که این آقا رو نبین و فعلا رابطت رو تموم کن منم گفتم باشه 


ولی مخفیانه با هم در ارتباط بودیم و همو میدیدیم 

(خیلی سعی کردیم تا مامانم راضی نشه همو نبینیم و نظر اونم همین بود ولی بعد یه مدت واقعا نشد) 

2738

من زیاد آدم مذهبی نیستم ولی خب یه سری عقاید رو دارم 

الان از وقتی با این آقا آشنا شدم 

خیلی باهم خوبیم و لحظات خیلی خوبی هم داشتیم 

ولی همین که هر بار هر بار دارم به بقیه دروغ میگم و استرس دارم خیلی برام سخته، این آقا خیلی دوستم داره و بعضی وقتا حس میکنم این دوست داشتنش داره اذیتم میکنه، مثلا گاهی وقتا حساس هست، از طرفیم دیگه مثل قبل تمرکز ندارم و نمیتونم درست درس بخونم و برنامه و اهداف دیگه ای که داشتم 

من هیچ وقت حتی به نا محرم دست هم نمیدادم 

(البته اینم بگم این آقا اصلا تحت فشارم نذاشت و هر چی بود با خواست خودم بود) 

ولی مثلا تا بوس و بغل و این چیزا هم پیش رفتیم 


از طرفی خوشحالم ولی از طرفی هم کلا همیشه یه عقاید دیگه داشتم همین داره اذیتم میکنه

الان توی مرحله ای هستم که اون رو واقعا دوست دارم، اونم همینطور 

و اصلا نمیتونم و برام راحت نیست تموم بشه 


ولی از طرفیم واقعا دیگه از استرس، نگرانی، دروغ گفتن، بحث کردن هایی که فایده نداره و.... خسته شدم 


درسته پیشش واقعا خوشحالم و اونم گناهی نداره

ولی قبلا خیلی ذهنم آزاد تر بود 



الان دارم دییوونه میشم

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز